والا منو خواهرم و مادربزرگم
جدا جدا رفتیم نگفتن همچین چیزی بهمون.
بمن گفت شوهرتو دعا خور کردن یه دعا بهت نیدم بده بخوره نتیجشو میبینی دیدم اره خاکبرسر ازاین رو به اون رو شد.
واس داییم بهش گفت که خواهر ناتنیت دعا گرفته ک سمت پدرت نتونی بری.مال اموالشو بزنه به اسم خودش.واینم گگفت که هیچ خیری از اون مال نمیبینه.دقیقا پدر داییم (ناتنی) مرد اومدن ببرنش فامیلاشون سرخاکش خواهر(ناتنیش) داد میزد که بیا خوب موقع اومدی همه مال و ملالش واس منه یکی دوسال بعد خودش سرطان گرفت شوهرش باماشینی ک حق داییم بود رفت تصادف کرد مرد پسرش دوبار زن گرف جداشدن و ...اونموقع مادربزرگم ترسید دعارو نداد به داییم بخوره یا بریزه روسرش.
خلاصه طرف اصلا مارو هم نمیشناخت بایه اسم مادر اینارو گفت