«بعدتر ها»وقتی موهای جوگندمی ات را از پیشانی ات کنار میزنی.و قرص های رنگارنگت را به ضرب آب پایین میدهی.وقتی انگیزهای برای مسافرت نداری.وقتی فرقی نمیکند ماشینی که برایش آنقدر تلاش کردی پراید است یا لکسوس، وقتی با کسی که عادت کرده ای،به بودنش، کنار شومینه ی رنگ و رو رفته ی خانه مینشینی،و به جای دوستت دارم، از پا درد شکایت میکنی .وقتی دیگر برایت فرق نمیکند موهایت سپید باشند، بلوند، نسکافهای یا هر رنگ دیگری،وقتی پسر بزرگترت، روز مادر برایت صندلی نماز میآورد.متوجه خواهی شد، که زندگی آنقدرها ارزش قناعت نداشت. کاش زندگی را زندگی کرده بودی، مسافرت رفته بودی لباسهایی را که میخواستی میخریدی کفشهای رنگارنگ،مهمانیهای دوستانه میرفتی،از ته دل میخندیدی...به زودی وارد روزمرگیهایت خواهی شد به زودی متوجه خواهی شد که چه کلاه بزرگی سرت گذاشت این زندگی که هر روزت را به بهانه روز بهتر از تو رُبود و تو چه ساده لوح بودی که حرفش را باور کردی زندگی تو همین امروز است همین ساعت کاری را که دوست داری انجام بده ٫دوستت دارم٫ را به هر کس که لازم است بگو هر از گاهی را با دوستانت بگذران فارغ از هر فکر سفر کن بعدتر ها متوجه خواهی شد اما زندگیت را همین امروز زندگی کن