اول بگم که دلم ازش خیلی پره این چند روزه
قبل بارداریم رفت واسه خودش و پدر و مادرش پاسپورت گرفت برن کربلا بعد جور نشد واسه من نگرفته بود میگفت تورو نمی بریم
بعد گفت تورو ببرم زن داداشام ناراحت میشن چون تو کار با داداشاش شریکه
چند روز پیشم دعوامون شد کلی بد و بیراه بارم کرد که نمیزاری برم گفتم جهنم برو
بعد امروز میخوان برن دیشب پول درست و حسابی نمیداد واسه پول تو جیبیم
کل شبو هم قهر کرد خوابید باز من رفتم پیشش گفتم مسافره اشکال نداره ولی محلم نزاشت
دوباره صبح پاشدم ساکشو جمع کردم گفتم پول بده بدم مادرت
پول داد ولی دیدم جاری ها نمیدن ندادم
بعد برادرشوهرم گفت دخترم خیلی ناراحته اونو هم ببرین شوهرم سریع گفت باشه دختره ۱۲ سالشه
خیلی سر اون موضوع ناراحت شدم
منم دیگه پولی رو که داده بود بدم مادرش ندادم میخوام بگم یادم رفت
بعد به زور گفتن بیا ناهار نمیرفتم دو لقمه خوردم ۵ ۶ تا زن گنده اونجا شوهرم هی جلو اونا چشم و ابرو میاد پاشو جمع کن
سرمو انداختم پایین که صدام میزد پاشدم ظرف خودمو گذاشتم رو سینک اومدم خونمون
پشت سرم اومد دعوا که چرا کمک نکردی
الانم قهره
خیلی دلم به حال خودم میسوزه بغض داره خفم میکنه اما مجبورم چند ساعتی تا رفتنشون تحمل کنم