افتاده بود برام افتادم .
تو یه خونه ۷۰،۸۰ساله قدیمی که اون موقعه مستاجر بودم افتادم . یه خونه قدیمی و نم زده ، برای اینکه تنها نباشم یدونه مرغ مینا خریدم تا از تنهایی در بیام، روزا هم مرغ مینا رو بیرون قفس میذاشتم تا بازی کنه و شبا میبردم تو قفسش. خلاصه یه مدت احساس میکردم یکی داره نگاهم میکنه ، ولی چیزی نمیدم ، این جسم موقعی که میرفتم حموم و در حموم باز بود ، بیشتر میشد جوری که دیگه روم نمی شد تو حموم لباسامو در بیارم . شب که میشد خیلی بیقرار میشدم و با التماس از دوستام یا افراد خانواده خواهش میکردم که بیان شب پیشم بمون 😕 قضیه از وقتی شروع شد که که من هر شب یا یه شب در میون نصف شب انگار کسی بیدارم میکرد و تا ساعت و نگاه میکردم ۳:۳ دقیقه رو نشون میداد 😕 خلاصه چند شب همینجوری بیدارمیشدم که آخرسر به دوستم گفتم خیلی عجیبه که این ساعت بیدار میشدم ، یه شب منو دوستم خواب بودیم که دوباره همون ساعت ۳:۳ دقیقه بیدار شدم 😕 چشامو یذره مالیدم فکر کردم اشتباه میبینم 🙁🙁یه بچه حدود ۶، ۷ ساله روی صندلی ناهار خوری نشسته بود و نگاهم میکرد 😭😕دوستمم همون لحظه آروم بیدار کردم ، فقط گفتم اونجارو ببین که اونم دیده بود بلند شدیم لامپ و روشن کردیم که دیگه ندیدمش، البته اینم بگم اگه روز بود نمیشد دیدش ، حالا نمیدونم روح بچه بود یا همزاد 😕 و اینکه مرغ مینام فردای اون شب پر پر زد و مرد 💔😕