نه بابا از این فکر ها نکن
قاضی دادگاه اون موقع بهم گفت طلاق بگیری باید منتظر بمونی ببینی کدوم پیرمرد زنش میمیره بیاد بگیرتت.حالا من ۲۰ سالم بودا
با این حرفش خیلی گریه کردم....حرفشو بزرگ نوشتم توی دفتر یادداشتم...برای این که همیشه یادم بمونه....برای اینکه تلنگر باشه برام.
نه همشون مجرد بودن.بعضیا کلی التماس میکردن جواب بله بگیرن،بعضیا تا میشنیدن جدا شدم محترمانه میرفتن، چند نفر هم خیلی احساسی بودن و مثلا میخواستن مرهم رنج های من باشن.
ولی من احساسی تصمیم نگرفتم با اینکه احساس تنهایی و نیاز به دوست داشته شدن داشتم.
باید پوست کلفت باشی،ممکنه حتی پدرمادرت زخم زبون بزنن بهت.ولی نباید دوباره هول بشی باید خودت مسؤولیت زندگیتو به عهده بگیری