دیشب رفتم خونه مامانم اینا یه خواهر دارم تازه ازدواج کرده عقده
هی باهم شوخی میکردیم بعد افتاد تو راه مسخره کردن هی من میگفتم هی اون میگفت بعد بابام شروع کرد داد و بیداد کردن فقطم با من بود به اون چیزی نمیگفت
همسرم همراهم بود برگشت بهم گفت اگه میخوای بیای اینجا مسخره بازی دربیاری پاشو برو نیا اینجا 🥺
به اون هیچ نگفت بعد هی شروع کرد فحش و سروصدا شوهرم پاشد بچه هارا برداشت آمدیم کلی بغضم گرفته بود فقط خودم نگهداشتم گریه نکنم پیش شوهرم تا رفت بیرون زدم زیر گریه چند دقیقه بعد آمد تایباد اشکام پاک کردم ولی قیافه معلوم بود 😔