؟؟؟؟
خیلی سوال میپرسید
بهم گفت شوهرت به من چشم داره
ولی درکل خداشاهده شوهرم هرکی و میدید اونو نمیدید🤣یعنی فتنه دوعالم بود
وقتی دیگه بهم احتیاج نداشت
دشمن شد
چیزی که نباید میگفتو رفت به دهن لق ترین آدم گفت
و به من تهمت زد که تو برای بقیه حرف درمیاری
ازدواج کرد و دیگه رابطشو باهام قطع کرد
رفت با کسی که بهم پیشنهاد رابطه داده بود و من ردش کرده بودم رفیق شدبعدم هر دوتاشون طوری رفتار کردن انگار مثلا من افتادم به پای اونا باهاشون بمونم کص.خل بودن
دختر خالم بود هیچی خالم خیلی حسود بود همش سرکوفت منو ب دخترش میداد کم کم اونم با من بد شد طوری ک چشم ندارع ببینع من ی قدم جلو میزارم
با اکسم ازدواج کرد هردوتا فامیل نزدیک بودن
شوهر کرد
ازبس اهل رقابت بود کبریتی هم میخریدم باید میخرید دیگه فکرکن به خونه ماشین یخچال هرچی که فکرکنی خسته شدم ازش
ازدواج کردم درس ادامه ندادم
اون رفت دانشگاه سرش شلوغ شد،بعدم سرکار و .....
اون شد دختر خودساخته و من زن خونه،درسته خودشو از من بالاتر نمیدونه ولی خب فاصله گرفته ناخودآگاه
راستش هنوزم دلم برای اون روزا که باهم از ته دل میخندیدیم و اگه ی روز همدیگرو نمیدیدیم نمیشد تنگ شده...هیییعی روزگار.....
از وقتی فهمیدم چقدر حسود و به درد نخوره
به معنای واقعی کلمه به درد نخور
دشمن نیست ولی دیگه مثل قبل دوست نیستیم
از یه جایی به بعد همو درک نمیکردیم
حسود بود
از اینکه درس بخونم بدش میومد
کلاس میرفتم می‌گفت استادان رو عوض کن خوب نیست درحالی که استادم عالیه .
همش منو از کارام دور میکرد
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
11 ثانیه پیش
13 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
