تو تایپیک قبلی گفتم که خواهرم سرطان روده گرفته و پخش شده به کبد و جاهای دیگش،و این روزا داره شیمی درمانی میکنه ... و حتی کوچکترین چیزی هم نمیدونه فکر میکنه داره انتی بیوتیک میگیره برا عفونت... بخاطر روحیه ضعیفش چیزی نگفتیم ،مادرمون تازه دوماهه فوت شده و بعدش ناگهانی متوجه این موضوع شدیم الان چند هفته ست پیش منه تا مواظبش باشم ... تا مادر زنده بود یجا افتاده بود و مریض داری کردیم اون رفت الان دوباره گرفتاری جدید... از بیمارستان موندن و همراهی خسته شدم خودمم بچه کوچیک دارم ... ترس اینو دارم که بالاخره بفهمه که دروغ بهش گفتیم مریضیشو چه حالی میشه... خستم اصلا زندگیم بهم ریخته بچمو شوهرمو فراموش کردم خودمو فراموش کردم ،فشار روحی زیادی رومه