2777
2789
عنوان

💎 پیرامون سعدی مولوی حافظ💎

86 بازدید | 4 پست

در باب اشعار نیک اختران  آسمان ادب،  سعدی، مولوی، حافظ چنین می توان گفت:


غزلیات سعدی به کوچه باغی زیبا در فصل بهار پس از بارش بارانی ملایم می ماند که از یک سو بوی چینه گلی نم زده مشام را می نوازد و از سوی دیگر تازگی و شادابی درختان با همراهی نغمه‌های پرشور بلبلان وجود آدمی را به وجد می کشد:


وقتی دل سودایی، می‌رفت به بستان‌ها

بی‌خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان‌ها


گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل

تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آن‌ها


ای مهر تو در دل‌ها، وی مهر تو بر لب‌ها

وی شور تو در سرها، وی سِر تو در جان‌ها


تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمان‌ها


تا خار غم عشقت، آویخته در دامن

کوته نظری باشد، رفتن به گلستان‌ها


آن را که چنین دردی، از پای دراندازد

باید که فروشوید دست، از همه درمان‌ها


هر کاو نظری دارد، با یار کمان ابرو

باید که سپر باشد، پیش همه پیکان‌ها


گویند مگو سعدی، چندین سخن از عشقش

می‌گویم و بعد از من، گویند به دوران‌ها

برادرمهربون: این قافله از صبح ازل سوی تو رانند                                      تا شام ابد نیز به سوی تو روانند

مولوی سرآمد فقیهان دوران خود بود که پس از مواجهه با شمس تبریزی  درهم کوبیده و تمام آن القاب و بزرگیها از وی پیراسته شد:


زاهد بودم ترانه گویم کردی

سر فتنه بزم و باده جویم کردی

سجاده نشین باوقاری دیدی

بازیچه کودکان کویم کردی



غزلیات مولوی دریای مواجیست خروشان و پرتلاطم که قطعا پای در آب گذارنده خود را به شدت درهم خواهد پیچید و غرق خواهد نمود.


مُرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم


گفت که: «دیوانه نه‌ای، لایق این خانه نه‌ای»

رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم


گفت که: «سرمست نه‌ای، رو که از این دست نه‌ای»

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم


گفت که: «تو کشته نه‌ای، در طرب آغشته نه‌ای»

پیش رخ زنده‌کُنش کشته و افکنده شدم


گفت که: «تو زیرککی، مست خیالی و شکی»

گول شدم، هول شدم، وز همه برکنده شدم


گفت که: «تو شمع شدی، قبلهٔ این جمع شدی»

جمع نیَم، شمع نیَم، دودِ پراکنده شدم


گفت که: «شیخی و سَری، پیش‌رو و راهبری»

شیخ نیَم، پیش نیَم، امرِ تو را بنده شدم


گفت که: «با بال و پری، من پر و بالت ندهم»

در هوسِ بال و پرش، بی‌پر و پرکنده شدم


چشمهٔ خورشید تویی، سایه‌گه بید منم

چونک زدی بر سر من، پست و گُدازنده شدم


شکر کند چرخِ فلک، از مَلِک و مُلک و مَلَک

کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم


شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق

بر زبر هفت طبق، اختر رخشنده شدم


زُهره بدم ماه شدم، چرخ دو صد تاه شدم

یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم


از توام ای شهره قمر، در من و در خود بنگر

کز اثر خندهٔ تو، گلشنِ خندنده شدم


باش چو شطرنج روان، خامش و خود جمله زبان

کز رخِ آن شاهِ جهان، فرّخ و فرخُنده شدم

برادرمهربون: این قافله از صبح ازل سوی تو رانند                                      تا شام ابد نیز به سوی تو روانند

گفتا که یاد رخت افتاد همی

گفتمش که ز تو دل بربودم

گفتا که یاد رخت افتاد همی

گفتمش که من بی تو چه کنم

گفتا که یاد رخت افتاد همی

زین هجران چه آید به جز ناله

کز فراق تو دردها آید همی

این است راز من که هر دم به یاد

چون موج بحر دلم غوغا آید همی

زین میکده رفتم با دل غمین

باز آمدم با هوای تو همی

ای دلبر نازنینم ز تو دل برندارم

کز مهر تو در دل شیدا می افتم همی










دکترای تخصصی جراحی دامپزشکی🫶🏻💖دلنوشته های یک مهاجر🧳

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

غزلیات حافظ همانند عمارتی کاخوار است که همه اجزا توسط معماری چیره دست، به شدت و دقت بر جای خود استوار و مجلل گردیده اند.

آنچنان که خود نیز بدان گویان است:


کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب

تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند


برخلاف مولوی که دریافتها و درونیاتش در قالب غزل با سرعت و حدت  بیرون می تراوید چنانکه نه تنها مریدان از مکتوب نمودن همه این در و گوهران باز می ماندند بلکه خود نیز از زندان وزن و قافیه به تنگ  آمده بود:


رستم از این نفْس و هوا زنده بلا مرده بلا

زنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدا


رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل

مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا


قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر

پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا



اما حافظ اشعار خود را بارها و بارها ویرایش و صیقل و تنقیح می نمود تا نتیجه غائی بدست دهد  



دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند

گِلِ آدم بسرشتَند و به پیمانه زدند


ساکنانِ حرمِ سِتر و عفافِ ملکوت

با منِ راه‌نشین، بادهٔ مستانه زدند


آسمان بارِ امانت نتوانست کشید

قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند


جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند


شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد

صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند


آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع

آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند


کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب

تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند


افسوس و صد افسوس که با بزرگنمایی افراطی حافظ، بزرگانی چون سنایی غزنوی، عطار نیشابوری و حتی مولوی که حافظ کوشک اشعار خود را بر ستونهای ستبر ایشان بنا نهاده است به سایه و حاشیه رانده شده اند و اگر نبودند این بزرگواران و تلمذ و تنفس در اتمسفر اشعار ایشان، البته که حافظی هم وجود نمی داشت.

برادرمهربون: این قافله از صبح ازل سوی تو رانند                                      تا شام ابد نیز به سوی تو روانند
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز