تصور کنید خیلی به مامانتون وابسته اید
بنا به دلایلی حالش بد میشه و برای تراپی مجبور میشه چندین و چندماه بره یه شهر دور
توی تمام این مدت گوشی تلفنش خاموشه(چون دکتر گفته برای کاهش استرس اینکارو کنه)
و هیچ دسترسی و راه ارتباطی ای هم باهاش ندارید
اینم بگم که شرایط هیچجوره جوری نبود اجازه بدن بری پیشش بمونی
و الان بعد از چندین و چندماه وقتی برگرده
ریکشنتون چیه
و چی بهش میگید
پ.ن : با تک تکسلولای بدنم دلتنگشم ولی به شدت عصبی ام از دستش بابت اینکه اینجوری تونست چندماه ولم کنه اونم درحالیکه میدونست شرایط روحی خوبی ندارم.
ولی بازم نمیتونم تصمیم بگیرم وقتی اومد چه ریکشنی باید داشته باشم
هرروز یه جور فکر میکنم
یه روز میگم وقتی بیاد خودمو تیکه تیکه میکنم جلو چشاش و باهاش دعوا میکنم
یه روز میگم وقتی بیاد فقط بغلش میکنم و یه دل سیر گریه میکنم.
شما جای من بودید چیکار میکردید
واقعا چیکار باید بکنم