2777
2789
عنوان

اونقدر سن داری که سایت 98ایا رو یادت باشه

| مشاهده متن کامل بحث + 464 بازدید | 69 پست
فقط منم که ده هشتادی هستم و هیچ رمانی نخوندم تو زندگیم😂الانم خجالت میکشم برم بخونم

برو بخون تو دلت نمونه😁همه دهه هشتادیا خوندن😂

یه صلوات واسه حاجت رواییم میفرستی؟ 🥲امروز اولین روز محرم 1404 هست از خدا خواستم که حاجتمو بده و تا سال دیگه اگه حاجتمو داد همینجا مینویسم شما هم برا من دعا کنید🤍

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

فکر کنم سایتش الانم هستمنم اولین رمانم ازدواج اجباری بهار و کامران بوددومین قرار نبود ترسا و ارتان😂 ...

نه نیست متأسفانه 

آره اگه الان بخونیم میگیم چه مسخره🤣🤣🤣

خدا خوبی بنده هاشو میخواد ، در حق هم خوبی کنیم تا خدا هم تمام خوبی هاشو نصیبمون کنه......... 

اولین رمانی ک خووندم ازدواج اجباری بود دومیشم افسونگر😩

منم افسونگرا خوندم یه چیزایی ازش یادمه

دوست عزیز برای حاجتم صلوات میفرستی😍پسر یکی یدونه ی من حضرت زینب نگهدارت👪بعد از دوسال کاربریم برگشت 😍😍😍😍الان دیگه دوتا پسر خوشگل وشیطون دارم ..خدای مهربونم خودت مواظب بچه هام و همسرم باش🙏🙏🙏هرکی امضامومیخونه اگه دلش خواست برام دعا کنه گرفتاریام حل بشه لایک‌کنه منم صلوات می‌فرستم براش🍀

خیلی جالبه همه خوندن همه رماناشو بیکار بودیما یه سری دختر 14،15 ساله

و جوگیر بودیم ، خودمونو جای شخصیت اصلی تصور می کردیم 🤣🤣🤣

خدا خوبی بنده هاشو میخواد ، در حق هم خوبی کنیم تا خدا هم تمام خوبی هاشو نصیبمون کنه......... 

اولیش همخونه بود قشنگ ترینش راز یک سناریو اسطوره

همخونه هم خیلی قشنگ بود🥹

خدا خوبی بنده هاشو میخواد ، در حق هم خوبی کنیم تا خدا هم تمام خوبی هاشو نصیبمون کنه......... 

من ۶۸ ام  خیلی قبلتر   از دوره شما 

دوره ما   هنوز میرفتیم کتابخونه ایتقدر کیف میداد  کتاب رومام   انتخاب نیکردیم میخوندم  اخ چ کیفی میداد  من  معمولا کتابای با حجم بالا برمیداشتم   بعد  تقلب میکردم شخصیتهای اصلیو شناسایی ک میکردم   میرفتم صفحات  اخر داستانو نگا میکردم ببینم به هم میرسن   یا نه   بعد تصمیم میگرفتم کامل بخونم یا نه 😅

یادش بخیر یه رومان بود اسمشم یادم نمیاد    ولی خیییبی جالب بود  دختر داییم برش داشت  چون دقیقا دوتا چشم روش کشیده شده بود و کپ چشم و ابرهای من بود حتی حالت   ابروی سمت راستم ک یکم کمتره  رو داشت    دختر داییم دید کفت وای چشمای تو عه برم ببینم داستانش چجوریه    🤔

خلاصش یادمه یه رومان عتشقانه بود ک  دختره  عاشق  راننده اتوبوسه میشه میفهمه زن داره  ولی ازدواجش سنتی بوده و از این چرندیا ت تهشم  رانتدهه تصادف میکنه دخترم  گمانم خودکشی و ۰۰۰ 

قسمت جالبش من شوهرم راننده تریلی هست 

سابقه خودکشی دارم ولی ن از عشق شوهرم  از اینکه ازش متنفرم 💔😶🙏

اولین رمان طلایه بهترین رمان بامداد خمار اصن عالی بود ن ابکی

آره واقعا 👌

من بعد یه مدت فقط رمان چاپی می خوندم

خدا خوبی بنده هاشو میخواد ، در حق هم خوبی کنیم تا خدا هم تمام خوبی هاشو نصیبمون کنه......... 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  23 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش