کسی هست بیاد بگه چکار کنم :(

بابام بیچاره تا صد سال دیگه هم تا خودم چیزی نگم ب روم نمیاره اینم فردا بیاد مطمئنا تو قیافست بی محلی کنم تا کی دو هفته دیگه عید بعدش چی؟من نمی‌دونم چ حکمتی هربار با عمش رو در رو میشیم اینا میرن بین ما دعواست

امیدوارم ولی ترسش همش تو وجود آدم میمونه اونم آدم حساس و نکته سنجی مثل من ....تحملش واسه منی ک ۲۳سالمه خیلی سخته

به نظرتون بهش پیام بدم بگم تا زمان حضور باباشون مراعات کن ک فکر نکنن بخاطر حضور اوناست بعدش هرکار دلت خواست بکن؟؟؟

من سبک زندگی شمارو نمی‌دونم ولی وقتی آدم ازدواج می‌کنه ب نظرم دیگه فقط خودش نیس طرف مقابلش هم هست با کاراش فقط شخصیت خودشو پایین یا بالا نمیبره شریک زندگیشم باهاش شریک میشه...میشه شوهر فلانی...میشه زن فلانی...من مشکلم سیگارش نیس من می‌شینم پا به پاش قلیونم میکشم ولی میگم چرا پنهون کاری چرا وقتی حس میکنم چیزی رو ازم پنهون می‌کنه دلیل می‌خوام حرفی نمیزنه فقط میگه تو شکاکی منو تنها میزاره تو دنیای خودم درسته بعضی وقتها خیلی اذیتش میکنم ولی دلیل نمیشه توضیح نده بهش میگم چرا کاری می‌کنی ک شک کنم میگه خب نکن من کاری نمیکنم میتونم ب جای این حرف بهم اطمینان خاطر بده تا اون ترس تو وجودم از بین بره ولی نمیکنه...لج می‌کنه فقط انگار شدم رقیبش برای لجبازی

متوجه ام چی میگی عزیزم حرفت درسته

الان مشکلم اینه که نصف شب گذاشته رفته وقتی کاری رو ک دوست نداره من انجام بدم چرا خودش انجام میده؟!چکار کنم باهاش ک این کارشو تکرار نکنه

جواب پیامتو بالا دادم

شوهرم هنوز نیومده واسه ناهار زنگ زدم گفت نمیام گفتم یعنی نمیای خونه گفت نه صبح هم ای داد حسابم خالیه صدتومن بریز براش ریختم ...بهش گفتم بیا نیومد گفت با این اخلاق گندت نمیتونم باشم خونه بزار باباشون بیان تکلیفمونو روشن کنیم اون چه کاری بود دیشب کردی و فلان منم گفتم مردی که زنشو نصف شب بزاره بره امنیت رو از ش بگیره مرد نیس بچه ها چکار کنم

تپش قلب داره دیوونم میکنه