نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم🫶
وگر به خشم روی صد هزار سال زمن
به عاقبت به من آیی که منتهات منم🫶
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سرا پرده رضات منم🫶
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
فرو به خشک که دریای با صفات منم🫶
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پر و پات منم🫶
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم🫶
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرچشمه صفات منم🫶
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلاق بیجهات منم 🫶
اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست
اگر خدا صفتی، دان که کدخدات منم🫶
دیوان شمس - ۱۷۲۵