چندوقت پیش عموم اینااومده بودن خونمون بعدداشتیم غذادرس میکردیم زنعموم مبگفت مواد غذاخیلی زیاده منم گفتم نه اتفاقا کمم میاد خلاصه کل کل کردیم بعدیهوگفت باشه بیاشرط ببندیم منم گفتم اوکی سره یتومن باهات شرط میبندم بعدیهوحس کردم یجوری نگام کردن ک انگار پول خیلی واسم مهمه ک شرط بستم روش بعدزنعموم گفت نه هرکی ببازه ظرفارو بعدناهار بایدبشوره
حالاهمش حس میکنم زشت شد ک اسم پولواوردم من واقعا منظوری نداشتم همینجوری گفتم سره پول ولی چون بابام یکم خسیسه حس میکنم شایدپیش خودشون فکر کردن ک اره پول واسش خیلی مهمه شمابودین چه فکری میکردین