درد دلامو به خواهرم میگم ولی نه همیشه نه همه شو چون ناراحت میشه
چند وقتیه تصمیم گرفتم خیلی کمتر بگم و همین کارو هم کردم
مامانم مثل کوه پشتمه ولی از غمم نمیگم چون غصه میخوره فقط خوشیهامو میگم
همسرمم فاقد درک کافیه پس ایشونم رد میشه
داداشمم همینطور بفهمه غصه دارم غصه اش میگیره
تنها پناه بی کسی هام خدام هست گریه میکنم میگم میخندم گلایه میکنم شکر میکنم
قربونش برم زیاد تو منگنه باشم امام زمان دستمو میگیره