مامانم منو خونه ش راه نمیده
نه اینکه راه نده ها ولی هر بار که میرم انقد اذیتم میکنه که توبه میکنم
و جایی هم ندارم که برم
تنها تو یه شهرستان زندگی میکنم بخاطر کارم
پدرم ازدواج دیگه ای کرده
آخر هفته که تعطیلم میشینم خونه دیوارو نگاه میکنم
چون شهری که توشم خیلی کوچیکه و اصلا نمیشه یه خانم تنها بیرون بره
مادرم مرکز استانه
بارها خواستم کارمو انتقالی بگیرم مرکز استان
ولی چون مادرم آزارم میده همین شهرستان موندم
و توان مالی خونه مستقل اجاره کردن ندارم
به جز مرگ نمیتونم به چیزی فکر کنم
به آخر خط رسیدم