فقد خواهشا نگید دنبال پر بازدید چون اگه تاپیکامو نگاه کنید میبینید چرت و پرت نداره
چند وقته از این خانومه(نمیتونم نسبتشو بگم برا همین میگم خانوم) که از فامیلای خیلی خیلی نزدیکمونه و سوهرم داره کلا حرفای خوبی نمیشنوم.ما که باور نکردیم گفتیم به ما ربطی نداره اما بابام بهش تذکر میداد که با ابروی فامیل بازی نکن
شوهر این خانوم دوسال پیش سکته مغزی کرد و کلا متوجه اطرافش نیست خیلی..یک مقدار هم دچار زوال عقل شده
تا اینکه امروز از بابام(به عنوان بزرگ فامیل)خواستن به موضوع رسیدگی کنه
بابام و عموم رفتن بعد پسر اون خانوم ۵۴ساله تو گوشیش چت مامانشو با اون پسره عکسای نودشونو نشون داده
حتی تو پیاما قرار رابطه گزاشتن که بیا شوهرم خونه نیست بعدم باز پسره پیام داده که مرسی امروز خیلی خوش گذشت و...
پسر بیست ساله ام کلا از شهر ما رفته...میگن از ترسش فرار کرده..نمیدونم
بعد که کار به اعترافات خانومه میرسه پسرش حالش بد میشه گلدون تو سرش میزنه میشکنه که از ظهر بیهوشه
کلا دوتا پسر داره
اون پسر دیگشم شهر دیگست ظهر راه افتاده گفته اگه برسم یا خودمو میکشم یا مادرمو
بچه ها واقعا شاخ داره در میاد از تو سرم.باورم نمیشه اصلا نمیتونم بپذیرم
اگه خانومه رو ببینین اصلاااا باورتون نمیشع
بابام امشب تا مرز سکته رفت.خیلی حالش بده