من بیست روز پیش سزارین کردم و خونه مامانم پاکدشت وصبح رفتم بیمارستان ک بستری بشم وبه شوهرم گفتم به مامانم زنگ بزنه وبگه یا زنگ زدن جواب بده که اونا خبر داشته باشن یا اومدن بدونن وبهر حال من تو اتاق واز همه چی بی خبر ونگو مامانم هر چی زنگ زده شوهرم جواب نداده وگوشی دست خواهرشوهرم بوده وعمدا جواب ندادن ومامانم وبابام وآبجیم از استرس زود راه افتادن واومدن ودیدن گوشی رو رو سایلنته ودست خواهرشوهر ودارن باهم حرف میزنن وبعد اینکه من از اتاق وریکاوری اومدم رفتم اتاق وخواهرم خواسته پیشم بمونه شوهرم نذاشته وخواهرشوهرم پیشم موند واصلا خوب نبود ومامانم گفته پس، فردا میام ومادرشوهرم گفته نوه ودخترت ودیدی واسه چی میای وشوهر بیشعورمم تایید کرده وهر چی مامانش میگفته اونم طرفشون بوده
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
خواهرشوهرمم یجوری رفتار میکرد که انگار اون مامان بچه امه منم با اون وضعم نمیتونستم بچه رو بشورم یا لباسشو عوض کنم وخواهرشوهرم کارارو انجام میداد وحتی به بچه ام میگفت دخترم منم از عصبانیت اجبارا خودم کارامو انجام دادم و ببخشی خونریزی ودردام بیشتر شد
دخترک خنده کنان گفت که چیست...راز این حلقه زر...راز این حلقه که انگشت مرا... اینچنین تنگ گرفته است به بر...راز این حلقه که در چهره او...اینهمه تابش و رخشندگی است...مرد حیران شد و گفت... حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است...همه گفتند:مبارک باشد...دخترک گفت:دریغا که مرا...باز در معنی آن شک باشد... سالها رفت و شبی...زنی افسرده نظر کرد برآن حلقه زر...دید در نقش فروزنده او... روزهایی که به امید وفای شوهر...به هدر رفته هدر....زن..... پریشان شد و نالید که وای...وای این حلقه که در چهره او...باز هم تابش و رخشندگی است... حلقه بردگی و بندگی است...فروغ فرخزاد.....