خدا حفظش کنه اسم قشنگی گذاشتی
ناراحتی مادرشوهرتم که به کل فراموش کن
من یه بار مریض شدم بدحاااااال.گفتم شوهری منو ببرخونه مامانم تا پرستاریم را بکنه.گفت نهههههههه مامان جونم میاد مراقبت باشه.از ما انکار و از اون اصرار آخرش مامانش اومد
بعدم نشست و زل زد تو چشمم تا خودم با حال مریضم پاشدم پذیرایی کردم و شامم پختم.
بعد که شوهری اومد خونه فهمید چه غلطی کرده!!!