یهو برگشت گفت اره توم یاد گرفتی دیگه صبحا سلامنمیدی رد میشی دیگه با من کاری نداشته باش چیزیازم نخواه و فلان و تربیت یاد نداده بهتون منم گفتم من ندیدمت صبح خوابالود بودم واقعنم همین بود بعد گفت یعنی تو منو اومدی همه جارو دید زدی ندیدی گفتم نه ندیدم این همه هر کاری گفتی چای بریز فلان کن دخترم انجام دادم اونارو نمیبینی اینو میبینی یه روز؟.؟ گفت من فقط انگار کارت اعتباریم براتون به نفعمه باهام اصلا کار نداشته باشید مگه محتاج سلام شماهام و اینا
بعد دیگه تقریبا تموم شد الان حالت قهریم
قبلنام قهر میکردیم اما یکی دو روزه دوباره حرف میزدیم
تقصیر من بود مگه؟ من کاری نکنم الان؟
اینم بگم ناشکری نشه هر چی خواستیم منو خواهرم برامون فراهم کرده
نظر شما چیه؟
رابطه مامان بابام اشوبه ، با همه هم قطع ارتباطه حتی خانواده هر دو طرف از طرفی دلمم میسوزه