سلام خانوما دختر عمو شوهرم همسایمونن خیلی همشون زبون دراز و ببخشید بی ادبن اصلا بزرگتر کوچیکتر حالیشون نیست حتی به مامان بزرگ شوهرمم کلی بی احترامی میکنن(دختر عمو حق شوهرم نیست)ولی مثلا از بچگی پیش هم بزرگ شدن و اینا ولی شوهرم چشم دیدنشون رو نداره اینقدر همه ازشون بدشون میاد بعد این سلیطه فوش پدر بهم داد منم کم نیاوردم ولی خب نتونستم مثل اونم پتوپاره باشم همه چی به زبون بیارم بعد این خانوم چندوقت دیگه عروسیشه به شوهرم گفتم من عروسیش عمرااا اگه برم تو هم نباید بری گفت واسه چی نرم داماد دوستمه(فامیلشونم هست) فامیلیم مگه من بخاطر اون سگ میخوام برم.تو دعوای منو این خانوم طرف منو گرفت حتی گفت کم بارش کردی و با مامان باباش دعوا کرد که چرا اونا چیزی بهش نگفتن.الان خیلی ناراحت و عصبیم که میگه عروسیش میرم بنظرتون چیکار کنم؟
سلام بنظر من بخاطر دعوای خاله زنکی شوهرت و تنها نزار این شکلی عادت میکنه بدون تو بره بیرون . فوش پدر داده که داده با دهن سگ آب دریا نجس نمیشه چیزی از بزرگی پدرت هم کم نمیشه
خودت نرو ولی شوهرت دوست داره بذار بره سخت نگیر میدونم دلت میخواست شوهرت طرف تورو بگیره نره ولی خب چاره چیه مردا وقتی یه کاری میخوان بکنن میکنن پس تو خودتو تلخ نکن
زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ظرف امروز پر از بودن توست زندگی درک همین امروز است...................... من یک زنم پر از حس شیرین به دست آوردن ها و حس تلخ از دست دادن ها واما اکنون مادری هستم که دلخوش به طفلی که تمام تمام من است.
خوب اگه داماد دوستش هست حق داره می خواد بره. به دوستش تبریک می گه کاری به دختر عموش نداره
اره چشم دیدن دختر عموشو نداره فقط بخاطر داماد و عموش میگه میخوام برم ولی نمیتونم هضمش کنم هرچی باشه فردا اونا فکر میکنن بخاطر اونا رفته و این حرصم میده.بعد همه فامیل برن حتی شوهرمم باشه فقط من نه زورم میاد.بهش گفتم بری تو این خونه نمیمونم
اره چشم دیدن دختر عموشو نداره فقط بخاطر داماد و عموش میگه میخوام برم ولی نمیتونم هضمش کنم هرچی باشه ...
کسی انقدر این دعواها براش مهم نیست الان همه تو فکر هستن چی بپرسن و کدوم آرایشگاه برن. اونجا هم تمه تو فکر شام عروسی و رقص و خوشگذرونی هستن. کسی توجه نمی کنه تو هستی یا نه و دلیلش چیه؟
یعنی خدا نکنه حرف از خدا بزنی و یه عده فکر می کنند نماینده خدا رو زمین هستی و می ریزن رو سرت تا عقده هاشون خالی کنند!
اره این و که گفتم خیلی آتیشی شد گفت برم برم میکنی اولش گفت بیخود میکنی بری بعد که دید عصبیم و جدی میگم گفت پسرمو میذاری خونه بعد میری.میدونه بدون پسرم نمیرم اینو گفت که نرم
خودت نرو ولی شوهرت دوست داره بذار بره سخت نگیر میدونم دلت میخواست شوهرت طرف تورو بگیره نره ولی خب چ ...
دارم سکته میکنم بخدا میدونم روز عروسیم که ببینم واقعا داره میره باز یه دعوای دیگه هم داریم😔بخدا نمیتونم ببخشمش اگه رفت از طرفیم بهش حق میدم بخواد بره چون نمیدونه چی جواب داماد و عموشو بده.بهش میگم بمون سرکار بگو بهم مرخصی ندادن جواب این حرفمو نداد😓