تو تاپیکای قبلیم هست یه توضیح کوتاهی هم اینجا میدم من پارسال با داداشم و خانومش دعوامون شد زنش خیلی به من ظلم کرد که تو یکی دو خط نمیشه همشو گفت خلاصه بگم اختیار ازدواج من و مراسمم افتاد دست این زن داداش و ایشون تا تونست عقده های خودشو سر من خالی کرد و مراسممو خراب کرد بعدشم که به قول خودش جبران کرد باز دلش آروم نگرفت و به هر نحوی تو زندگی من سوسه میومد مثلا رو گوشی شوهر من پیام میداد که به زنت رو نده و ...
من ۹ سال به خاطر داداشم و بچه هاش که خیلی عزیز بودن واسم تحمل کردم حتی یکبار هم به روشون نیاوردم دیگه این ۳ ،۴ سال آخر رفت و آمدمو کم کردم.
تا اون مهمونی که خودشون جو رو متشنج کردن و دعوا شد و منم اینا رو بهشون گفتم داداشم و زنش کلی به من توهین کردن و دلم شکست.
حالا داداشای دیگه ام زنگ زدن که سرطان داداشی که باهاش قهر کردم بعد ۲۰ سال برگشته و الان میره شیمی درمانی و نمیخواد آشتی کنین با هم ما مهمونی گرفتیم فقط بیا
رفتن من حتی اگه عذرخواهی یا آشتی هم باشه هیچیو تغییر نمیده واقعا هیچی بین ما مثل قبل نمیشه.
عذاب وجدانم دارم که از خبر مریضی داداشم اونقدر که باید ناراحت نشدم نه اینکه خوشحال بشم ناراحت شدم ولی نه اونقدر که باید.
نمیدونم امروز میرم اونجا رفتارم باهاشون باید چجوری باشه پشیمونم که قبول کردم
شما بودین چه میکردین