من خواستگارم تو دانشگاه آشنا شدیم و بعد خانواده هامون آشنا شدند و رفت و آمد کردیم
همه چی خوب بود
رفتیم خرید حلقه
مادرش اومد گفت دختردایی امیر انقدر از این طلا ها خوشش میاد و …. قبلا هم همیشه دست پخت این دختر رو نمیدونم لباس پوشیدنش همه چیزشو به رخ من کشیده بود
خلاصه بعد خرید حلقه رفتیم منم به امیر پیام دادم خوشم نمیاد اینجوری میگه حتما منظوری داره
این دعوا به خانواده ها کشیده شد
بعدش عقد و جشن های ما کنسل شد
ما سریع آشتی کردیم و همه چی بینمون حل شد
حالا خواهر و پدر من به شدت مخالفن
نمیزارن ما بهم برگردیم
منم دارم از همه فامیل هامون حرف میشنوم
مثلا امشب عروس خاله ام بهم گفت بیچاره الان که اسمت دو تا شده دیگه کی میاد جلو؟؟
من واقعا حالم خوب نیست وضعیت خوابم داغون شده فقط ۳ ساعت میتونم بخوابم
برام دعا کنید مشکلم حل بشه
حالم خوب نیست