هر چیزی که فکرش رو بکنید، اول از یه عکس، بعد ویس
و شروع به غلط کردن، همیشه چک میکردم،زیر صندلی ماشین، صندوق عقب تا ببینم گوشی دیگه داره یا نه
دیر جواب دادن گوشی
تا شد عروسی گرفتیم تازه عروس بودم، رفتارش خیلی تغییر کرده بود، یهو منو از خونه مامانم نبرد خونه، خواستم برم دیدم کلید و طلاهامو که همیشه میترسیدم دزد بزنه همراهم بود دیدم نیستن
خانوادم متوجه شدن، وسیلهام نیست، جلو خودم تو محل کار با ادمی بود که هردو با افتخار جلوم راه میرفتن
به خانوادش گفتم و دیگه گفت نمیخوامش و به برای اون به همین راحتی و من با جوون کندن تونستم از این مرحله از زندگی بگذرم، رفتم جهیزیه بیارم، بهم نداد و اون خانونی که گفتم جلو من با شوهرم راه میرفت تو محل کار درو باز کرد و خیلی کلاس گذاشت این شوهرمه، ولی فقژ جندماه گذشته بود، و ماهنوز جدا نشده بودیم
تو پروسه جدایی بودم گفتن بهم که هم اعتیاد داره و دزدی میکنه
یه مهندس، که میتونست خوشبخت باشه کنار من
اصلا دیگه برام مهم نبود کجاست چیکار میکنه
تا اینکه چندسال قبل از پیج متریش بهم درخواست داد تو اینستا، اونحا دیدم چند بچه داره
باور میکنی ادمی که براش میمردم دیگه برام مهم نبود با دین عکس خانوادگیشم اصلا حسی بهم دست نداد نه تنفر، نه دوست داشتن هیچی
اون موقع مهندس بود،هفته قبل اقوامم بیمارستان بستری بودن برادرم و داییم و خواهرم تو روزهای متفاوت دیدن بخش خدماتی اون بیمارستان کار میکنه و با دیدن فامیلا فرار کرده