فکر میکنن وقتی یکی از دنیا سیره و آرزوی مرگ داره نباید از جنگ بترسه؟
وقتی جنگ شد بیشتر به خاطر سر و صدا به خاطر عزیزان دیگهم به شهر دیگه جابهجا شدم و خیلیا گفتن جونشو به در برده و حس بدی داشتم
مردد شدم نکنه اونا درست فکر میکنن! ولی من واقعی واقعی از جونم سیرم و هر لحظه آرزومه زودتر دنیا رو ترک کنم و همه چی تمام شه حتی دنیای دیگهای نباشه
و فکر نمیکنم جون ترس باشم برام مهمه هر چه زودتر ولی راحتتر بمیرم
ولی خیلیا رو دیدم آرزوی مرگ داشتن و با اون که میتونستن شهر رو ترک کنن نکردن که خدای ناکرده ...
برام سوال شد من از جونم سیرم یا اونا؟ اونا که قطعا هستن ولی ترس از جنگ و اینطور مردن به معنی جون دوستی نیست هرگز!!