چرا نمی نویسی
بقیش
خوب
بقیه نداره؟
تاپیک قبلی هم دقیقا همین قسمت ول کردی و رفتی😑
رفتارتون درست نیست
روبروم کنار جاری بزرگه نشسته بود پاشدم رفتم کنارش نشستم گفت ریحانه جان خدا بد نده ببخشید من تماس نگرفتم گفتم حال روحیتون خوب نیست مزاحمتون میشم بد هنوز می خواستم دلداریش بدم دیدم فقط گفت خواهش می کنم پشتشو کرد بهم منم حرفو نصفه ول کردم خیلی کم اوردم چشمام پر اشک شد نگاه کردم دیدم نامزدم جریانو فهمید ربع ساعتی کنار جاریم نشستم روشو کرده بود اونور داشت درمورد کارای بیمارستان حرف میزد با جاری بزرگه یه موقع دیدم دست گذاشته روی دلش درد داشت گفتم ریحانه جا من بلند شم شما دراز بکش اذیتین دیدم جوابمو نداد که هیچ بیشتر پشتشم کرد بعدشم پا شدد از کنارم رفت منم رفتم کنار نامزدم نامزدم نگاه کرد بهم گفت کیفتو بردار بریم گفتم کجا گفت میریم خودمون امسب بیرون خودم دیگه فهمیدم ناراحت شده به هزار تا بهونه که کسی نفهمه کشوندمش بیرون گفتم برای چی بریم گفت جایی بخوان سر نامزدم عزت نزارن جای من نیست گفت الان داخل به ریخانه میگم مذرت خواهی کنه اذت منم کلی التماس قسم هیچی نگه من اصلا ناراحت نشدمو کلی باهاش حرف زدم بارداره حالش خوب نبوده تا تونستم بیارمش داخل دوباره دیگم اصلا حرف نمی زد همه فهمیده بودن میگفتن چطوری و فلان تا گذشت شام خوردیم موقع خداحافظی من بازم به جاری گفتم کاری چیزی بود خبرم کنه تو ماشین کلی با نامزدم صحبت کردم نره چیزی بگه منو رسنده خونه الان تماس گرفته میگه من به مادرم گفتم دفعه دیگه می خواین همچین رفتار کنین با نامزدم دعوت نکنن مادرشونم گفته کار ریحانه بد بوده ولی حالش خوب نیسته
خیلی بهم ریختم نکنه مادرشون فکر کنن من اینارو گفتم خواستم دو بهم زنی کنم
دیگه کشش نده
نامزدت به حد کافی طرفتو گرفت خانوادشم فهمیدن مشکل از رفتار جاریه
دیگه تماسی چیزی باش نگیر
مهمونی هم دیدیش عادی رفتار کن مثل الان محبت نکن
و کلا به نامزدتم بگو بیخیال شه
بهتره دیگه باهاش قطع ارتباط کنی
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
36 ثانیه پیش
38 ثانیه پیش
39 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
