از نظر روحی خیلی تحت فشارم. شکست بزرگی تو کارم خوردم. پرستارم. قبلا تو یک بخش خیلی خوب کار میکردم زندگیم عالی بود بعد بخشم عوض شد هر چی خواهش و التماس کردم به رئیسم گفتم من و جا به جا نکن قبول نکرد. به هر دری زدم ولی بی فایده بود. تو بخش جدیدم خیلی تحت فشارم. تنها چیزی که یکم آرومم میکرد این بود که با دوست و اشنا یکم برم بیرون روحیه م عوض بشه. دیشب همه فامیل مهمونی بودن ولی من شیفت بودم. من هر بار کسی از همکارها مشکلی داره و میخواد شیفت جا به جا کنه باهاش همکاری میکنم. ولی دیشب هیچ کس شیفتش رو با من جا به جا نکرد. که من بتونم اون شب مهمونی باشم و یکم روحیه م بهتر بشه. خلاصه از همه طرف تحت فشار بودم. انقدر حالم بد بود که دو تا داروی پرخطر برداشتم گذاشتم تو کمدم برای وقتی که بخوام خودکشی کنم. مسئله اصلا مهمونی نرفتنم نبود. فقط انگار همون یک قطره آبی بود که لیوان صبر من رو لبریز کرد. هیچ وقت فکر نمیکردم به این مرحله برسم.
به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟ اگر گلی به گیسوی خود میزدم از این تقلب ، از این تاج کاغذین که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده تر نبود ؟...
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
راهش بالا بردن اعتماد به نفس و پاره کردن کساییه که بهشون خوبی کردی و در جوابت خودشونو خار کردن
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت
چه ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم *مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم*طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری*غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
برادرم برای کار مجبور شد شهر دیگه ای بره و از خانواده دور شد ( مجرده) اوایل خیلی بهش سخت میگذشت و تو صورتش وقتی میومد ؛ افسردگی رو میدیدم. بهش پیشنهاد دادم که هر وقت براش فرصتی پیش میاد با دوستانش در همون محل کارش استفاده کنه و حتما زمانی رو برای تفریح و گردش بزاره. الحمدلله هم روحیش بهتر شد و هم به کارش بیشتر علاقه مند شد. واقعا در زندگی انسان به تفریح نیاز داره
متأسفانه شهر من بیشترین آمار این موضوع رو داره و کادر درمان از اعضای همیشگی اونه...
و این همیشه بهمم میریزه...
کاری از دستم برمیاد؟
صرفا جهت آگاهی!! یه شب اتفاقی اومدم اینجا، یکی داشت خودکشی میکرد!! با چندنفر تا صبح باهاش حرف زدیم تا منصرف شد... حضورم در این سایت زنونه افتخار نیست، ننگ هم نیست!! چون تاپیک عمومی شرکت میکنم، وارد تاپیک مسائل خانمها نمیشم، پیشنهاد دوستی به کسی نمیدم و ...در حد توانم سعی دارم مفید باشم.