اره والاه عزیزم دنیا وفا نداره باید خندید ک زود میگذره
هیچی همینجوری موندیم دوباری بیرون رفتم پیش بچه ها باز برگشتم همون اشو همون کاسه اخرش دوچایی اورد دید من نخوردم اونم برداشت خودش خوردو بعد بهم گفت برو واس خودت بیارو من جوابی ندادم نیاوردم شوهرم بلند شد بیسرو صدا داشتیم میرفتیم ک مادرش گفت دارین میرین؟
شوهرم گفت اره چند ساعته نشستیم یه خوش امدگویی نگفتی چیکار کنیم اینجا
اونم در جواب گفت قهری اومدین ک ما رفتیم دیگ نشنیدیم چی میگه فقط سر صداش میومد
منم چیزی به شوهرم نگفتم چون خودش اخرش خوب جوابشو دادو نگاشم نکرد بخاطرم