خب میخوام داستان آشناییم با یه پسری رو تعریف کنم براتون...
من اخیرا با یه آقایی آشنا شدم اینم تو پرانتز بگم که بیست و دو سالمه، قبلا تجربه رابطه هم داشتم که متاسفانه موفق نبودم و اثر بدی روم گذاشته بود این آقا از نا کجاآباد یهویی پیداش شد
خیلی به دلم نشست،هم اخلاقش هم رفتارش خیلی خوب و محترمانه باهام بود اونم یه رابطه ناموفق داشت و یجورایی درک کردیم همو،زخمای همو خوب کردیم
خلاصه سرتون رو درد نیارم دو ماه از آشناییمون گذشته بود که پیشنهاد ازدواج داد بهم کاملا جدی گفت میخوام بیام خواستگاری حتی با خانوادهش هم صحبت کرد و اونا راضی ان
منتها چندتا مشکل هست اولیش اینه که ایشون از یه استان دیگس من از یه استان دیگه یعنی حدود هفت هشت ساعتی فاصله داریم و تا الان(سه ماهو بیست روزه باهمیم) فقط دوبار همو دیدیم،و خیلی برای من عجیب بود که چطور تو این مدت کم انقدر جدی شد و وقتی من از نگرانیم گفتم گفت حق داری ولی من همه چیز راجع به خودم رو بهت گفتم حتی با خانوادم آشنات کردم، راجع به همه چیز،شغلم، همه شرایطم بهت توضیح دادم و از این حرفا...
مشکل دیگه اینه که ایشون شغلش مکانیک ولی من حقوق خوندم میخوام آزمون وکالت بدم و میترسم ازدواج کنم نتونم درس بخونم😭
ایشون به من گفت به خانوادم بگم راجع به اینکه جدی قراره بیان خواستگاری...