ی روزای توشهرغربت کشیدم ک تنهادل خوشیم گاهی وقتارفتن ب بیرون لاب لای ماشینادنبال پلاک ماشینی ک میکشتم ک همشریم باشه شایدخنده دارباشه ولی دیدن پلاک همشریم باعث دلگریم میشه😭🫂من چی بگم ک دارم خونواده ولی یتیم حساب میشم
دوماه رفتم حتی یه بارم دنبالم نیومدن
شوهرم می‌گفت اگه مامانم بیاد کوچیک میشه
خودمم با خانوادت حرفی ندارم درصورتی که مامان بابای من اصلا کاری نکرده بودن تازه شنیدم که مادر شوهرم گفته بود به جای اینکه خرجشو بدیم مهرشو میدیم برا پسرم زن زیاده خب شما باشیم یادتون میره این حرفا رو منم دیگه رغبت نمیکنم نگا کنم تو چشاش
سنی ندارم اسی ولی اندازه دردام پیرشدم اسی یجاگیرکردم ک ازخداهم کاری برنمیاداسی من میدونم ته داستانم چی میشه ولی زمانی اون اتفاق میوفته ک موهام سفیدشده ادمای بی کس مث من بایدباادم بی کس ازدواج میکردن من اینوزمانی فهمیدم ک دیرشده دوتابی کس قدرهموبهترمیدونن شوهرمن کس وکارزیادداره تحملش برام سخت شده ازکدوم دردم بگم ک ب حالم گریه نکنی😭😭🫂
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
