یه موضوع خنده دار برای عوض شدن حال و هواتون

با چه قرصی😁😁😁😀😀

قرص پاساژ درمانی و گردش در سواحل آنتالیا و پولللل

ازهمه بدتر سه سال همه ی خانواده ی شوهرم فکرمیکردند چرخ گوشتم ازاول خراب وبه دردنخوربوده

عزیزم من یه پودری سوهرم خریده ن اون میدونه برا چیه ن من...😪😌

خارجیه یجوریه

منم اوضاع بیربخته

جاروبرقی رو روشن کردم حی دنبال دستش میگشتم به پسرمم قورمیزدم پاسوبرودستشو پیداکن بزارم حی جارورومیکشیدم بادسته کوتاه روفرش ونق میزدم به حالت نشسته مجبورشدم کوناه کنم چون قدش کوتاه شده بود اخرسرکه خاموش کردم شوهرم دید دارم میگردموعصبانیم گفت این سایزبندیه بعد لولشو کشید بلند شد یعتی دوازده سال من جاروبرقی جهازمو نشناخته بودم 

دیشبم میخواستم برم حموم تیغ روبرداشتم بردم توحموم بعد یادم رفت که خودم برداشتم اون ماشین تراشو بدون تعویض تیغ به خیال ابنکه شوهرم برام عوض کرده استفاده کردم کنده کند بود همش باخودم گفتم خدالعنتشون کنه روزبه روز تیغا کندتر میشه همشون چینیه بعد اومدم بیرون بازم یادم نبودتیغوبرداشتم وتوحمومه گیردادم به شوهرم بیا ابروهامو بردار اونم حالش خوب نبود به زوربرداست بعدگفتم تیغم بکش برام گفت بروببار کلی گشتم گفتم دسته خودته حی گفت نه گفتم خودت برام عوَض کددی گفت نه اخربعد دوساعت جعبه کاملشو توخوده حموم دیدم 

من حتی شوهرم پوشک بچمم خودش عوض میکنه وقتهایی که خونه هست شبهام خودش بیدار میشخ به بچه شیرخشک میده که من بخوابم.کلا بیش از اندازه تو کارهام دخالت میکنه  

ن بابا..شبیه تاید

جهنمی 👹جهنمی‌ آدم با آقاش همچین میکنه⁦✌️⁩⁦✌️⁩⁦✌️⁩⁦✌️⁩⁦✌️⁩

ووویی چه بد شوهر من کلا خودش داره بچه رو بزرگ میکنه

مادربزرگ من تک بچه بوده ووقتی ازدواج کرده مادرشوهرش باهاشون زندگی میکرده وکمکش میکرده توی کارهاش وبعدش مادرخودش میادباهاشون زندگی می کنه واونم کارای مادربزرگمامیکرده وبعددخترهاش بزرگترشده بودند واوناکارمیکردندوبعدهم عروسا حالامامان من عروس دومه شونه میگه یه روزپدربزرگم یه مرغ سرمیبره ومادربزرگم تمیزمیکنه وبعدهرگز خودش میپزه براشب شب وقتی سرسفرمیشینندشوهرعمم وقتی یکم میخوره دیگه نمیخوره ومامانم هم همینطوروقتی همه میخورندغذاشوناشوازاین دوتامیپرسندچرانخوردیدشوهرعمم میگه هرکی غذاراپخته بود مرغاباسنگدون پراز محتوییاتش انتخته بود توی قابلمه

حالا یخاطره بگم

شوهرم برگشت و غمگبن بود گفتم چته..گفت دوستم بچه دومشم پسره طفلی دخترنداره..خلاصه رفتیم مهمونی و دوستشو خانمشم اومدن..دیدم دومی دختره..مهمونی تمومشد برگشتیم..ب شوهرم میگم چرا گفتی پسره..میگه من چمیدونم آرشیدا اسم دختره😳😱😦😯😶

بعداونروز اومده میگه اگه بچه بعدیمون دخترشد اسمشو بذاریم پندار😷

واقعا شوهر من فک میکنه ارشیدا پسرع

پنداردختر...با چه امیدی زندگی کنم