ما خانواده پرجمعیتی هستیم مامان بزرگم یه یه سالی اومده خونمون میخوابه کلا من و اجیم اتاقمون باهمه اونم اومده تو اتاق ما میخوابه ظهرا کلا خوابه شبا همش بیداره من وسواس دارم شبی هزار بار میره دستشویی درو پشت سرش خوب نمیبنده من مجبور میشم پاشم ببیندم شبا هم که نمیخوابه هی سوال میپرسه اونم با داااااد خواب باشیم هم بیدا مون میکنه با داااد زدنش اعصابم نمیکشه دیگه همین مامانبزرگم اینقدر درحق ما ظلم کرده عموهام نمیخوانش دختراشم که عمه هام میشن سالی یه بار میان میبیننش همش پلاسه خونه ما از بس سلیطس کارت حقوقشم داده دست اون یکی پسرش بابام هم چیزی بخواد ازش قهر میکنه یا بهش برمیخوره فقطط اذیتم میکنه به خدا روان برام نمونده دیگه امشب به گریه کردن افتادم
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
یه دل میگه برم برم یه دل میگه نرم نرم طاقت نداره دلم دلم بی تو چه کنم پیش ای عشق زیبا زیبا خیلی کوچیکه دنیا دنیا با یاد تو ام هرجا هرجا ترکت نکنم سلطان قلبم توهستی توهستی دروازه های دلم را شکستی شکستی پیمان یاری به قلبم تو بستی تو بستی با من پیوستی
غنچه با دل گرفته گفت: زندگی ... زندگی لب ز خنده بستن است گوشه ای درون خود نشستن است ... گل به خنده گفت: زندگی شکفتن است با زبان سبز راز گفتن است ... گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش میرسد... تو چه فکر میکنی کدام یک درست گفته اند من فکر میکنم گل به راز زندگی اشاره کرده است هرچه باشد او گل است ... گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است "قیصر امین پور"
یاد چند سال پیش افتادم.. مادربزرگم تقریبا این مدلی بود شبا خیلی بیدار شد و اون وقتایی ک پیشش میخوابیدم خیلی اذیت میشدم چون صد دفعه بیدار میشد تا صبح برقو روشن میکرد درو باز و بسته میکرد سردرد میشدم دلم میخواست کلمو بکوبم تو دیوار همیشه فراری بودم از این قضیه.خدا رحمتش کنه دوساله فوت شده