خونواده شوهرم ۲ دختر ۳ پسر هستند شوهرم من پسر کوچیکشون هست بعد اونم دو تا دخترا
همه اموالمون هم شراکتیه
مادر شوهرم با دو تا جاری تو یه ساختمون هستند ما خونمون جدا هست نزدیکشون هستیم ولی جداست با اونا همیشه خوب رفتار میکنه ولی منو ادم حسابم نمیکنه هر جایی بریم اونا رو از من زیاد میدونه
ولی از روز عروسیم هی به شوهر گیز میداد هی این ور اون ورش میرفت هی نازشو میکشید که فقط بکشونه سمت خودش با بقیه پسراش این چنین نبود این فقط انقدر بهش محبت میکرد اونم محبت الکی فقط از روی سیاست که بکشونه سمت خودش تا راحت تر تو زندگیمون دخالت کنه خوبه نزدیکش نیستم هر روز این رفتاراتش رو نمی بینم
من هر چقور به شوهرم میگه مادرت برام قیافه میگیره قبول نمیکنه میگه مشکل از توعه از اون نیست
اونقدر تو ذهنش تاثیر گذاشته
منم کم سنم ۱۹ سالم ه حالا نمیدونم شاید من کم سیاست هستم دیگه خلاصه یه مشکلی هست
ولی من شوهرم بکشم طرف خودم نمیتونم از بس تو ذهنش تاثیر گذاشته
مثلا اون دو تا جاریام با هم یکی هستن یکیش که ۱۳ سال عروسشونه بچه برادرش هم هستش یکیشم که غریبه بود سه سال ازم بزرگتره اون انقدر خود شیرینی میکرد از اول و کلا هر چی هم میگفتن بدش میومد به خاطر همین مادر شوهرم دلش هم نخواد از ترسش بهش محبت میکنه
منم کم سنم متولد ۱۳۸۶ هیچ سیاستی ندارم که بتونم نفوذ کنم تو مادر شوهرم تا اصلا بخواد هم نتونه بی احترامی یا بی ارزشی بکنه این راه بلد شدن میخواد شوهم میگه سیاست نداری راست هم سیاست ندارم اخه خب چیکار کنم شما مثل یه خواهر کمک حالم باشیذ