2777
2789

خونواده شوهرم ۲ دختر ۳ پسر هستند شوهرم من  پسر کوچیکشون هست بعد اونم دو تا دخترا 



همه اموالمون هم شراکتیه 


مادر شوهرم با دو تا جاری تو یه ساختمون هستند ما خونمون جدا هست نزدیکشون هستیم ولی جداست  با اونا همیشه خوب رفتار میکنه ولی منو ادم حسابم نمیکنه هر جایی بریم اونا رو از من زیاد میدونه 


ولی از روز عروسیم هی به شوهر گیز میداد هی این ور اون ورش میرفت هی نازشو میکشید که فقط بکشونه سمت خودش با بقیه پسراش این چنین نبود این فقط انقدر بهش محبت میکرد اونم محبت الکی فقط از روی سیاست که بکشونه سمت خودش تا راحت تر تو زندگیمون دخالت کنه خوبه نزدیکش نیستم هر روز این رفتاراتش رو نمی بینم 


من هر چقور به شوهرم میگه مادرت برام قیافه میگیره قبول نمیکنه میگه مشکل از توعه از اون نیست 


اونقدر تو ذهنش تاثیر گذاشته 


منم کم سنم ۱۹ سالم ه حالا نمیدونم شاید من کم سیاست هستم دیگه خلاصه یه مشکلی هست 


ولی من شوهرم بکشم طرف خودم نمیتونم از بس تو ذهنش تاثیر گذاشته 


مثلا اون دو تا جاریام با هم یکی هستن یکیش که ۱۳ سال عروسشونه بچه برادرش هم هستش یکیشم که غریبه بود سه سال ازم بزرگتره اون انقدر خود شیرینی میکرد از اول و کلا هر چی هم میگفتن بدش میومد به خاطر همین مادر شوهرم دلش هم نخواد از ترسش بهش محبت میکنه 


منم کم سنم متولد ۱۳۸۶ هیچ سیاستی ندارم که بتونم نفوذ کنم تو مادر شوهرم تا اصلا بخواد هم نتونه بی احترامی یا بی ارزشی بکنه این راه بلد شدن میخواد شوهم میگه سیاست نداری راست هم سیاست ندارم اخه خب چیکار کنم شما مثل یه خواهر کمک حالم باشیذ 



بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

احترام معجزه میکنه

من هنوز بچگی نکردم،ولی لباس بزرگسالی تنم کردند،اونم اشتباهی واسه ام دوخته بودند،تنگه برام،،حالام میخوان بزور لباس پیری تنم کنند..من هنوز همون دخترک5،6ساله ام،که  پای چرخ خیاطی مادرم مینشستم تا پیرهن جدیدمو زودتر بدوزه و بپوشم.چه ذوقی میکردم.من هنوز دلم مثل گنجشک کوچیکه،زود میشکنه و زودی هم با یه پفک آشتی آشتی میشه،،من داره موهام سفید میشه ولی هنوزم یه جوجه رنگی دلمو شاد میکنه.وقتی بچه هام بهم میگن مامان،وحشت میکنم،یعنی من کی اینقدر بزرگ شدم که بشم تکیه گاه دو سه تا وروجک..منو ببرین بدین به مامانم تا گوشه ی چادرش رو بگیرم و باهاش برم حرم تا برگشتنی برام بستنی بخره،من بچگیمو میخوام!!!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز