همین جوری الکی الکی بحث مون شد
ابجیم میگفت تو به اینکه من اینقدر قربون صدقه مامان میرم حسودیت میشه منم گفتم نه اهمیتی نداره برام
مامانم یهو ناراحت شد باشه من ادم بی اهمبتی ام باشه وو کلی بغض و ناراحتی
بعد دیدم یه دفترچه داره چیزای مهم رو توش مینویسه
دیدم زیرش نوشته زهرا گفت تو برام بی اهمیتی
من ازش معذرت خواهی ام کردم اما بغضم گرفت با حرفش
خودش بدترین توهین هارو به من میکنه اما من تا کوچیک ترین حرفی بزنم بغضی میشه