من مادرشوهرم عمم هستش هرچی میشه میره به خانوادم میپره و دعوا میکنه و منو فحش میده فحش ناموسی فحش بد بد تهمت و اینا
حتی وقتی بچش ازش ناراحت باشه باز میره سراغ خونوادم چون مظلومن و چیزی نمیگن میره میچزونه اونارو بعد حرفا به گوش من میرسه غصه دار میشم دلم هزارتیکه میشه
ایناهمه به کنار همین شوهرم یه بار نمیره جلو مادرشو بگیره بگه این زنمه چرا اینارو بهش میگی اخه اصن چه گناهی کردم نهایت میگه ولش کن به حرفاشون اهمیت نده بهش بفکر نکن
اخه اینم شد زندگیییییی
بعد اافسرده شدم دست و دلم به کار و زندگی نمیره از شوهرم زده شدم حس میکنم خیلی بی عرضه و بی غیرته که پشتم درنمیاد
بچه ها من شکستم دیگه تو فکر ترک‌کردن این زندگی هستم خیلی خستم تمام وجودم خسته س و درد میکشه
یه جاهایی دیگه باید دست از خجالت و‌اینا ادم برداره و مادرشوهرتو بشونی سرجاش عزیزم
برو خط و‌نشون بکش براش عمته که عمته وقتی اون حرمت نگه نمیداره لزومی نداره شما نگه داری
شوهر منم همینو می گه که توجه نکن و.....ولی به خانوادش هیچی نمی گه می گه حساسیت پیش می یاد...
درک نمیکنه منو میگه تو باید خوب باشی مگه میشه تهمت خراب بودن بهت بزنن و خوب باشه حالت مگه میشه خونوادت برنجن و حالت خوب باشه مگه میشه تکیه گاه نداشته باشی و خوب باشی تازه شوهره خودشو طلبکار نشون میده
چرا میذاری مادرشوهرت بدونه چ اتفاقایی میوفته تو زندگیت
ینی چی؟
ماداریم زندگیمونو میکنیم اصن اون در جریان نیست که
یه بار شوهرم دیر جواب داده بعد با پسرش قهر کرده اینم زیاد ناز مادرشو نکشیده مثه همیشه چون از دست کارای مادرش کم اورده بعد
مادرشوهرم رفته سراغ خونوادم که بچمو جادوجنبل کردین دخترت خرابه و چسبیده به پسرم و فلانه و فلانه بابامو عصبی کرده مامانم فشارش رفته بالا
درصورتیکه اصن هیچ ربطی به من و خونوادم نداره
زندگیتو بچسب عزیزم از شوهرتم‌سرد نشو اونم‌مثل تو مظلوم و با ابروعه میگه با مادرم درنیفتم
خودت برو جلو بی ادبیم نکن بشونش سرجاش
روابط و قطع کن فقط شوهرت بره ببینش دیگه بگو یکبار دیگه درباره اینجوری بگی یا بری پیش خونوادم چشممو رو همه چی میبندم شکایت میکنم تهدیدشم بکن بگو حق نداری به شوهرمم الان چیزی بگی
