من ترانم 28سالمه 17سالم بود که سنتی ازدواج کردم...سه سال بعد عروسیم با دکتر و دارو باردارشدم استراحت مطلق و منع رابطه بودم که متوجه سردی شوهرم شدم گوشیشو چک کردم دیدم با کسی رابطه جنسی داشته حالم خیلی خراب شد همش دعا میکردم بچم تو شکمم بمیرع شوعرمم که ب دست پام افتاده بود من نبودم رفیقم بوده و .....بخشیدم بخاطر بچم و ترس از طلاق چهارسال بعد به خواست خودم و شاید احمق بودنم باردار شدم ی دختر فوق العاده خوشگل دنیا اوردم شوهرم تلاش در جبران کارش خونه خرید ب نامم کرد ماشین خرید ب نامم کرد منم پشیمون که چرا بچه دومم رو اوردم کاش صبر میکردم 10سال بعد میاوردم دیگه اشتباه خودم پذیرفتم و زندگیمو میکردم ب خودم میرسیدم و منتظر این بودم که شوهرم خطایی کنه دست بچه هامو بگیرم ببرم که دختر دومم سه سالش شده بود که پریودم عقب افتاد اصلا ی درصد فکر بارداری نمیکردم حواسم جمع بود که بیبی چک مثبت شد از ته دلم زجه زدم شوهرمو فوش دادم ب شکمم مشت میزدم کلی زعفرون و دمنوش خوردم شوهرمو فرستادم دنبال آمپول سقط و قرص سقط ولی راست یا دروغ گفت پیدا نکردم منم همش طناب و حلق میزدم سنگین بلند میکردم تو گوشی دنبال ی قرص برای سقط بودم ولی مامانم گف گناه دارع بس کن منم تا پایان زایمانم ارزوی مرگش میکردم وقتی ب دنیا اومد بند ناف دور گردنش پیچیده بود خودمم ب خونریزی افتادم و تا پای مرگ رفتم بااینکه بیمارستان خصوصی بود و الان فسرده شدم میگفتم ای کاش بچه دومم رو نمیاوردم که الان سه تا بچه نداشتم ...
اینجا بم گفتن اشتباه کردی چوبشو باید بخوری
یکی بهم گفت سیاه بخت
یکی گفت حماقت و بیچارگی تو زاییدن و خیلی حرفا دلم شکست 💔
کاش بچه دوممو نمیاوردم 😔