ازدواج سنتی بود قصه ش مفصل سرفرصت برات میگم فقط مخنصر بگم که من وپدرش اصلا دامادمون دوست نداشتیم فقط بخاطر دخترم بهش احترام میزاشتیم باهم مهمونی و مسافرت میرفتیم ولی دوسش نداشتیم ازقیافش متنفر بودیم ازینکه دخترم ازهر نظر بهش سر بود دخترم تک دختر لیسانس پدر و مادر تحصیلکرده ۲۲ساله ووووو
ولی دامادم ۹تا بچه خونشون روستا فوق دیپلم ۲۸ساله از لحاظ قیافع پپست سیاه و چروک موهای کم پشت پاهای پرانتزی و مهمتر از همه اینکه تو عقد فهمیدیم هپاتیت بی غیر فعال داره..توعقد میخاستن جداشن بازم بخاطر ترس از قضاوت ها و حرف مردم مخصوصا خانواده شوهرم نزاشتیم جدا شن ۷ماه بعد عروسی بازم. خواستن جدا شن بازم ما نزاشتیم. اینم از الان
در کل خصوصیات مثبت دامادم دست و دلبازی اهل سفر مثلا کیش قشم.به یاد داشتن مراسمات و خریدن گل و کادو رفتن ب رستوران و ادبش جلو مردم همه اینا خوب بود ولی اهل پس انداز نیست اینده نگر نیست گاها شدید عصبی میشه و قهر میکنه.....