من خودم یه بار تو زمان بلوغ که بودم رو پسر فامیل کراش بودم بعد بنده خدا یه پاش شکسته بود بعد ما رفته بودیم سر قبر این فلک زده نشسته بود رو یه تپه ماسه بود برا خودش بود بعد داشتن بستنی خیرات میکردن بعد من یه بستنی اضافه گرفتم که بیارم بهش بدم مثلا ابراز احساسات کنم😂😑بعد میخواستم از تپه بالا برم پامو که گذاشتم بالاتر که بشینم ماسه ها خالی شدن بنده خدا افتاد زمین خودمم ک شبیه قورباغه لنگ شده بودم بستنی هم که ترکید جالبیش اینکه من هنوز از رو نمیرفتم میخواستم کمک هم کنم 😂😂😂 اصلا به این فکر نمیکردم که مامانمون روبرومون نشستن خدایاااااااااا😵💫
جدی بعضی موقع ها دعا میکنم که یادش نباشه اینارو