من عاشقش بودم که راضی شدم برای بار دوم ازدواج کنم
ولی اخلاق و رفتارش دورم کرد ، سرد شدم ، دیگه حس و حال قبل رو ندارم ، خیلی خورد شدم توی این زندگی ، بارها غرورم شکست چیزی که مهم بود برام
کتک خوردم ازش ، فحش شنیدم ، دعوا های شدید
این مدت که باهاش ازدواج کردم همش در حال گریه کردن بودن قسم میخورم قبلا یدونه موی سفید هم نداشتم ، بیماری قلبی نداشتم ، افسردگی و استرس نداشتم ولی این دوساله که باهاش ازدواج کردم همه اینارو مبتلا شدم
منم دیگه توی دعواها میزنمش منم داد میزنم حتی خودمو زدم کلی انقدر با صدای بلند گریه کردم و فریاد کشیدم دو روزه صدام گرفته
احساس میکنم تباه شدم توی این زندگی
دلم واسه پسرم میسوزه
میخوام خودمو جمع و جور کنم به زندگی برگردم نمیدونم چطور میتونم