2777
2789
عنوان

من جای مادرم بودم خونمون می موندم

931 بازدید | 44 پست

ما 4 تا دختریم 3 تا ازدواج کرده یکی مجرد 25 ساله


مادرم اینها  کوچه کناری شون رو با فاصله خیلی کم تو این 12 روز زده بودند و خب خیلی ترسیدن جوری که اون شب بیدار شدند و پنیک کردند.

یه خواهرم خونه اش سمت دیگه هست و خب اونجا اروم بود تو این مدت


حالا امشب خواهر دیگم از شیراز رنگ زده بود و مامانمو هی می ترسوند و میگفت خونه نباشین این شبها.............


از اون طرف همون خواهرم که نزدیک مامانمه خیلی دوست نداره کسی بره خونشون و با یه خواهر دیگم که مجرده و 25 سالشه همش دعوا میکنند ...دیروز هم دعوا کرده بودند


مامانم اینا از بعد اتمام این جن گ تا الان 4 روز روی هم رفته اونجا رفتند


منم تو اون شهر نیستم بگم بیان خونمون


امشب هم مامانم به زور مجبور شد بره خونه خواهرم و اون خواهر مجردم هم رفت ولی همش داشت غر میزد من نمیخوام برم و میخوام خونمون باشم 


بنظرم مامانم نباید بره درسته میترسن  ولی اخرش که چی

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

خیلی شرایط سختی شده اصلا ارامش ندارن تو خونشون ولی خب اخرش که چی...میتونن برن شمال خونه اجاره کنند ها ولی نمیدونم چرا نمیرن خسته شدیم ما هم همش از راه دور داریم حرص میخوریم

اولا که مشخص نیست کی قراره چه اتفاقی بیافته. بعد از اون، دقیقا که همون جای قبلی رو نمی‌زنند!

شهر دیگه رفتن توجیه بهتری داره تا خونه‌ی کسی چند خیابون اونورتر !

کسی که ادب می‌کارد، دوستی درو می‌کند؛ و کسی که مهربانی می‌کارد، عشق گردآوری می‌کند.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز