2777
2789
عنوان

پسری که دیر فهمیدم دوسش دارم

139 بازدید | 15 پست

حدود 2 هفته قبل از عید امسال ی اقا پسری یه شب ساعت 2 بهم پیام داد سلام و احوالپرسی کرد...منم سر ی موضوعی مقداری بهم ریخته بودم و وقتی دیدم چهرش اشنا نیست بدون اینکه بپرسم شما و فلان خیلی بچه گونه و غیر منطقی ی ویس گرفتم گفتم چه احوالپرسی ساعت 2 شب پیام دادی  فلانو بیسار..خیلی محترمانه گفت عذر میخوام حق با شماسست بد موقع مصدع اوقات شدم و ظاهرا شماهم حال خوشی ندارین...منم همون شب بلاکش کردم/:حدود 10 12 روز بعد از عید ساعت حولوحوش 5 غروب موبایلم زنگ خورد و همون اقا بود که خیلییییی محترمانه و مصرانه انن شروع کرد به توضیح که من خیلی ازتون خوشم اومده و شمارو فراموش نکردم و پیگیرتون بودم فلان..تا الان هم درگیر کارای مغازم بودم واسه عید و نتونسته بودم پیام بدم بلاک هم بودمو وووو            منم هی از این در ک ن اصلا شمارو میشناسم و ن تمایلی دارم ب اشنایی..کلا شرایطش رو ندارم                                                                                                            خلاصه این اقا به حدی محترم و با شخصیت بودن ک حدواندازه نداره..منم درنهایت قبول کردم چند روزی باهم در ارتباط باشیم...خوش برورو و خیلی مودب بود ولی خب دروغ چرا..از نظر ظاهری تایپم نبود                                                                   شاگرد طلافروشی بود و هر چیزی که داشت رو خودش به دست اورده بود و به شدت با عرضه و با جنم بود..قببل از اینکه باهم دیداری داشته باشیم منو به پدرومادرش معرفی کرده بود و من این حجم ازعشقو علاقه خیلی برام گنگ بود..پدرو مادرش هم چون تک بچه بود خیلی ازش استقبال کرده بودن و اولین رابطه ای بود که پدر و مادرش رودر جریان گذاشته بود                                                                                                        خلاصه با کلی گیرودار 22فروردین ماه باهم رفتیم تو رابطه..خیلی عجولانه تصمیم گرفتیم و بیشترش بخاطر این بود که چالش ها و مشکلاتی که جفتمون تو زندگی تجربه کردیم کاملاااااا شبیه ب هم بود...پسر خیلیییییی خوب و متشخصی بود و قصد داشت رابطمون رو جدی کنه..همش به فکر خرید خونه..بهتر کردن ماشین..راه اندازی مغازه و فلان بود و همه جوره کنارم بودو حمایتم میکرد...ولی خب من بخاطر شرایط زندگیم و چالش های شدید خانوادگی همیشه باهاش دعوا داشتمو خیلی کم ابراز محبت میکردم..گفت من اینقدر دوست دارم که درکت میکنم و کنارت میمونم تا رو ب راه بشی..خانواده هامون باهم رفتوامد میکردن و خانوادش خیلییییی دوسم داشتن                                     دیگه حس میکردم اینقدررررر توی زمان کم همه چیز زود پیش رفته ک نمیتونیم برگردیم عقب..از کادو های گرون قیمت با اون مقدار کمی که در میاورد تا جاهایی که میرفتیم و خیلی چیزای دیگه ک نشون میداد اون پسر همون ایده الیه ک تو ذهنم داشتم..اما خب تو برهه ی بدی از زندگیم باهاش اشنا شدم و ارتباطمون خیلی سمی شده بود..کارا و رفتارام احترام و حرمت هارو از بین برده بود و در نهایت 22 خرداد باهم کات کردیم        الان که نیستش خیلی بهم ریختم و حس میکنم خیلی دوسش دارم...ادم احساسی هستم اما تا حالا همچین رابطه ی پز از عشقی رو تجربه نکرده بودم....هزار دفعه من خراب کردم و هزارویک بار اون درست کرد..ولی خب ادمیه ک با نهایت دوسداشتن طرف ی جا صبرش تموم میشه                                                                                  یکبار پا پیش گذاشتم ک درست کنم اما گفت تو حتی ی دوست دارم روهم از من دریغ میکردی و الان خیلی دیره واسه گفتنش..گفت دیگه نمیتونم..خیلی عاشقتم اما روحوروانم خیلی اسیب دید و الان کلا با تو نه..با هیچکس نمیتونم                                        نهایت هم گفت ان چیز که برای توست از کنارت نخواهد گذشت و ان چیز ک از ان توست به تو باز خواهد گشت/:بعد از چندوقت امشب بهش پیام دادم و گفت اصلا شرایط دیدن کسیو نداره..میشه بدون توهین و قضاوت برای شرایط فعلی ی راه حلی جلو پام بزارید ک برگرده<:

تو در برابر چشمانم نیستی اما تمام انچه که میبینم تویی:>

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

هووفف اوکیه

به نظرم درس بگیر فقط 

اون به ورق از کتاب زندگیت بود تموم شد 

مراقب باش بعدها این اشتباه رو تکرار نکنی

اگر اونقدر که دلهامون میشکنه،بت ها شکسته میشدن ،همه قوم لوط هم مسلمان بودن https://daigo.ir/secret/1734084822

به نظرم درس بگیر فقط اون به ورق از کتاب زندگیت بود تموم شد مراقب باش بعدها این اشتباه رو تکرار نکنی

من همینو میخوام..ب نظرت یهویی برم دیدنش باهاش صحبت کنم دوباره/:

تو در برابر چشمانم نیستی اما تمام انچه که میبینم تویی:>

من همینو میخوام..ب نظرت یهویی برم دیدنش باهاش صحبت کنم دوباره/:

اگه به نظرت شخصیتش حوریه که  با عذرخواهی حضوری نرم میشه آره برو 

ولی خب حتما در آینده کسی پیدا میشه که اونم بخوای

اگر اونقدر که دلهامون میشکنه،بت ها شکسته میشدن ،همه قوم لوط هم مسلمان بودن https://daigo.ir/secret/1734084822

اگه به نظرت شخصیتش حوریه که با عذرخواهی حضوری نرم میشه آره برو ولی خب حتما در آینده کسی پیدا میشه ک ...

نوشتم حضورا بهم چیا گفت..حس میکنم خیلی دارم خودمو کوچیک میکنم..خط پنجم از پایین رو بخون

تو در برابر چشمانم نیستی اما تمام انچه که میبینم تویی:>

نوشتم حضورا بهم چیا گفت..حس میکنم خیلی دارم خودمو کوچیک میکنم..خط پنجم از پایین رو بخون

اره موندم منظورم دوباره بود 

اگر اونقدر که دلهامون میشکنه،بت ها شکسته میشدن ،همه قوم لوط هم مسلمان بودن https://daigo.ir/secret/1734084822

نوشتم حضورا بهم چیا گفت..حس میکنم خیلی دارم خودمو کوچیک میکنم..خط پنجم از پایین رو بخون

من جای تو بودم زندگیم رو میکردم ،شتید به روز خودش برمیگشت 

اگر هم نه حتما یه آدم مناسب دیگه پیدا میشه 

اگر اونقدر که دلهامون میشکنه،بت ها شکسته میشدن ،همه قوم لوط هم مسلمان بودن https://daigo.ir/secret/1734084822

من جای تو بودم زندگیم رو میکردم ،شتید به روز خودش برمیگشت اگر هم نه حتما یه آدم مناسب دیگه پیدا میشه

خب یعنی تلاش نمیکردی؟؟

تو در برابر چشمانم نیستی اما تمام انچه که میبینم تویی:>

چرا ولی همینقدر تلاشی که تو کردی بسهبیشتر از این جالب نیست

من کلا یکبار تلاش کردم..دلم میخواد ی فرصت دیگ ب خودم بدم..هوفف کلا بهم ریختم

تو در برابر چشمانم نیستی اما تمام انچه که میبینم تویی:>

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792