راه رفتنش ....
لبخندش...
خندیدنش....
صداش....
...
مثل گذشته ....
وختی از در اومد گف یاالله ....یه چادر بدین سرم کنم....
همون شوخیایی که بد به دلم مینشست...
وختی چشمش بهم افتاد انگار آب سرد ریختن رو سرش ....
نگاه شرمنده ولی آشناش....
شکار نگاهش وختی داشتم میخندیدم،آخه همیشه میگف چشمات موقه خندیدن خیلی خوشکل میشه .....
نمیدونم نگاهی که دیدمو به چه حسابی بزارم ...
دیدمو رد شدم ولی فکرو احساسی که بعد از ۹ سال هنوزم وختی میبینمش درگیرش میشمو کجای قلب نفهمم بزارم ...
...
...
...