سلام،لطفا راهنماییم کنید،من یه جاری دارم که از خودم خیلی بزرگتر،دو تا دختر 22 ساله داره،حالا شوهر من خیلی سربه سرشون میزاره، البته خیلی هم دوستشون داره ،هر جا میرم تفریح و گردش میگه بچه هارو ببریم ،حالا چند وقت پیش من میخواستم برم دندانپزشکی کسی نبود بچه هامو نگه داره یکیشون 5 ساله یکیشون دو سالشه،زنگ زدم به جاریم که بگم بچه هامو نگه داره تا من بیام،
هستید بقیه شو بگم
خب
خووب
بگووو
تمام ؟؟
لایک
بگو
زنگ زدم به جاریم گفتم دخترا امتحان دارن من نمیتونم بچه هاتون نگه دارم،قبلا هم چند بار بهش گفته بودم یکی در میون نگه میداشت،منم اینجا کسی رو ندارم بچه ها رو بسپارم بهش،خلاصه خییییلی ناراحت شدم،به شوهرم گفتم اینطوری شده دیگه از اون روز تا حالا شوهر من اینو سوژه کرده تا بچه ها رو میبینه میگه شما که امتحان دارید
شاید نتونسته باشه و واقعا بچه هاش امتحان داشته باشن ..منم خواهرم واسه دوسه روز خواست بیاد خونم گفتم پسرم امتحان داره بدش اومد که تابستون امتحان کحا بوده ولی خوب واقعا پنج شنبه وجمعه امتحان داره
حالا دخترا بهشون برخورده میگن چرا عمو هر وقت مارو میبینه این حرف میزنه،بعدشم جاریم و برادرشوهرم با شوهرم دعوا کردن که دیگه اینطوری به بچه های ما نگو ناراحت میشن و اینا،خلاصه منم از طرز حرف زدن اونا با شوهرم خیییلی ناراحت شدم،با خودم گفتم دیگه با دختراش حرف نمیزنم،که بدونن ناراحت شدم،حالا این ده شب محرم هیئت که میرفتم اونا هم بودم با جاریم حرف میزدم ولی با دختراش نه،امروز خونه مادرشوهرم نذری میپختن همه اونجا بودیم،دیدم جاریمم با من سرسنگین دیگه منم باهاش حرف نزدم
حق با شماست واقعا
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
34 ثانیه پیش
34 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
