گفتم دلم برات خیلی تنگ شده بود...
گفت برای همین همه را جمع کردم تو کلبه که دلتنگی هات بره🥺
پدرم جوانی هاش شبیه فردین بوده...جوان شده بود.
براش چایی بردم😍
مامانم یه کبوتر که بالغ نبود و سفید بود داد به من گفت اینو تو راه پیدا کرده و آورده ...بهش دون و اب دادم ...
بقیه خواب یادم نیست شایدم بقیه نداشت...
از خواب پا شدم به مامانم گفتم...مامانم گفت چند بار هست خواب میبینه که کبوتر سفید دارم😶
اینقدر این خواب عجیب و لطیف بود که از صبح دلم میخواد برگردم به همون صحنه ها ...