دوست بیچارم چی بگه ، با هزار دل امید عقد کرد با پسره ، یهو پسره زد زیر همه چی گفت نیمخوام ، حالا واسه. به دست آوردن دختره من شاهد بودم چقد تلاش کرد،
بعدم دوستم رفته باهاش بیرون که بگه چرا منو نمیخوای و اینا، پسره با عصبانیت گفته آقا زور نیست که نمیخوام بعدم حلقه ی دختر رو از دستش دراورده پرت کرده تو خیابان و رفته