هفته دیگه باید زایمان کنم. شوهرم توقع دارم همش خونه مامانش برم و بیام یا مدام بهم میگه زنگ بزن احوال مادر منو بپرس در حالیکه خود شوهرم شاید ۶ ماه یه بار خونه مادر من نیاد. ولی من بازم زنگ میزنم احوال میپرسم و رابطه ام با مادرش خوبه. سه روز پیش بهم گفت زنگ مادرم بزن احوال بپرس منم زدم. دوباره فرداش گفت مادرم نذری داره زنگ بزن بگو اگر کمک لازم داری بیام؟ منم به شوهرم گفتم آخه من با این وضعیتم خودم به کمک نیاز دارم چجوری میتونم به مادرت کمک کنم گفت تو زنگ بزن. وقتی زنگ زدم جواب داد و خونه شون شلوغ بود صدای بچه های جاریم میومد جاریم اکثر وقتا اونجاست و ۱۶ ساله عروسشونه اما من نزدیک به دو ساله ازدواج کردم. پشت تلفن کسی بهم زیاد محل نداد و گفتم نذری رو میبری امامزاده پخش میکنین گفت معلوم نیست حالا یه جا میبریم و قطع کرد. شوهرم بعدش گفت مامانم پیچوندتت
باز دیشب شوهرم گفت میرم برات آش نذری بگیرم رفت و نیم ساعت بعد زنگ زد آش تموم شده و زنگ مامانم زدم گفته ما آش زیاد گرفتیم بیا اینجا بردار و شوهرم گفت جاریتم اینجاست. منم ناراحت شدم به خودم گفتم اگه میخواستن آش بیارن حداقل خودشون زنگ شوهرم میزدن میگفتن بیا برا زنت ببر نه اینکه خودش زنگ بزنه. به شوهرم پیام دادم آش نیار من دارم میرم و گفتم که ناراحت شدم. اونم گفت مامانم دو ساعت پیشش پیام داده رفتی آش بگیری یا نه. حالا البته راست میگفت چون پیامشو دیدم. خلاصه مامانم اینا اومده بودن دنبالم خونمون که باهاشون برم خونه مادرم که تنها نباشم که شوهرم با ظرف آش اومد و به هیچکس ظرف آش رو تعارف نکرد.