2777
2789
عنوان

مادرم و خواهرم دارن برمیگردن ایران

923 بازدید | 26 پست

ته دلم خالیه، قلبم اندازه یک سیاهچاله درهم‌فشرده است، امروز با هزار امید و خیالِ راحت شده فهمیدم که بالاخره ویزای کار خواهرم اومد و میتونه کار کنه اینجا. خودم مشاور شغلی هستم تو موسسه‌مون و براش کار پیدا میکنم، بهش زنگ زدم و با ذوق خبر رو دادم. تا از سرکار برگردم کلی پلن چیده بودم تو مغزم که چیکار کنم، با کجاها مرتبطش کنم، کیا رو ببینم، چه روزهایی براش دنبال کار بگردم... اومدم خونه و تمام رویاها بر سرم آوار شد. تصمیمش اینه که برگرده، مامان هم باهاش میره، به جایی که معلوم نیست فردا خونه‌امون سالمه یا اینترنت وصله یا اوضاع ردیفه و هزار اما و اگر دیگر. و من میدونم که اگه اتفاقی برای ایران بیفته اگه اتفاقی براشون بیفته من اینجا جهنم رو زندگی خواهم کرد! میدونم که روی آرامش رو نخواهم دید.

احساس شکست میکنم، احساس حقارت، خودکم‌بینی، که نتونستم شرایط خوبی رو براشون فراهم کنم که بهشون خوش بگذره که راغب شن به موندن. که حتی نشد مسافرت بریم و زیبایی‌های فوق‌العاده اینجا رو ببینیم. مایه شرمساری.

نه ماشین داشتم که ببرمشون بیارمشون و نه پول زیاد و نه دوستایی که به تیپشون بخوره و این ۵ ماه همش خونه بودن، تک وتوک بیرون و مسجد و خرید. ولی رد شدم. رد شدم تو این امتحان. آخرین شانسم بود که بعد رفتن بابا و طلاق خودم این خانواده کوچک سه نفره رو دور هم نگه‌دارم.

اونا از من انتظار دارن برم ایران، منم عاشق وطنم هستم، عاشق مردمم فرهنگم، زبانم، خیابونای تهران، دورهمی فامیلی...ولی بعد این همه مدت اینجا بودن به اونجا هم دیگه تعلق ندارم. الکس هم هست، ما الان مثل همسریم و بااینکه موافقت کرده تو ایران زندگی کنیم وقتی آبها از آسیاب افتاد، ولی آبها هنوز در آسیابن و اون هم شهروند کشوریه که قانون محدودیت گذاشته برای زندگی ساکنانش در ایران.

الان عذاب وجدان رابطم رو هم دارم. مامان میگه چرا ایرانی نه؟ ناراحته از بودنمون باهم، منتظر فرصته که ازش بدی ببینه. مهم نیست الکس هرموقع میاد براش گل میاره یا سعی میکنه تعارفات رو بجا بیاره و فارسی حرف بزنه دست و پا شکسته، که در خدمت ماست و بخاطر اینکه من کنار خانواده ه‌ام باشم، از خونمون رفته و پیش خانواده اش زندگی میکنه شهر مجاور. که اجاره رو با همین وجود پرداخت میکنه و بسیار دوستشون داره با وجود اینکه فهمیده احترامی برای خانواده‌ی من نداشته بخاطر خارجی بودنش. الکس یک انسان واقعیه، یک روح شفاف و من دارم بین اون و خانواده‌ام از دو سمت مختلف کشیده میشم.

بااین وجود انکار نمیکنم که هر بزنگاهی که همه درکنار هم بودیم به خانواده من بسیار خوش گذشته و صرفا دارن مقاومت میکنن که محبت و پذیرش ایجاد نشه چون مغایرت داره با اعتقاداتشون.

آخ ازین اعتقادات، هیچوقت نتونست منو متفاوت بپذیره بخاطر این اعتقادات. همیشه در حال عدم تایید من بود. هیچوقت بهم افتخار نکرد و از دلش نرفت که دیگه به چیزی که اون معتقده باورمند نیستم. 

تنهام.

خانواده ام رو میخوام و دارن از دستام لیز میخورن، رقت‌انگیزناک تلاش می‌کنم ولی بدتر با هر حرکت بیشتر از دستشون میدم.

همه نقشه ها و آرزوهام برای ساختن زندگی کنار هم در یک کشور امن و مرفه برباد رفت، حالا که کار دارم و وضعم بهتره و خونه دارم و قراره ماشین بگیریم دارن میرن، حالا که طبیعت روی زیباش رو نشون داده و شهر پر از زندگی و جنب و جوشه. 

حالا که کشورم امن نیست  حالا که نمیدونم تا کی اینترنت خواهند داشت و حالا که گذر عمر بر هر سه‌ی ما داره خودش رو نشون میده کم کم و بیشتر نیاز داریم کنار هم باشیم و خانواده کوچک شده‌امون رو حفظ کنیم.

تقصیر از منه

شکست خوردم

ازدواج

سبک زندگی

محل زندگی

رفیق و پارتنر

حتی رشته تحصیلی

احساس ناکافی بودن داره لب‌پر میزنه ازم...

و نمیتونم تصویر بدرقه اشون رو در هفته آینده از ذهن دور کنم، دلم میخواد تنها بودم و هیچ‌کس رو تو این دنیا نمی‌شناختم و فقط میدویدم و میدویدم تا خسته شم.

کمرم خم شده از بار فرزند ارشد بودن بابا. اصلن خوب بلد نیستم. تا تو بودی خیالم راحت بود که کسی هست مامان رو لوس کنه و نازش رو بکشه، من فقط باهاش دعوام میشه.

ینی واقعا در یک چشم بهم زدن رویام نقش بر آب شد؟ چیه این زندگی؟ چقدر سخته انتخاب کردن، چقدر دردناکه محکوم بودن به تنهایی و غربت، چقدر سخته که مادرت پشتت نباشه، که دست و پات بلرزه که الان چی میشه.

چقدر سخته بعد از خوابیدن در یک خانه، سریال ایرانی دیدن، شام خوردن دور یک سفره، باز برگردیم به تماس‌های ویدیویی بی‌کیفیت نیم ساعته. به چت توی تل.گرام، به تند تند اخبار چک کردن، به دورنمای جدایی تا مدت نامعلوم!

"آخ چه میشد که بال‌هایی داشتم تا از زمین بلند میشدم و در پی خورشید درون فروغی جاودانه جست میزدم"      فاوست-گوته

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

سلام گلم خب چی بگم هر کسی یه طرز تفکری داره برای شوهر منم کار اوکی شد استرالیا ولی بیخیالش شدیم برای ...

درسته، ولی اونا میخواستن بمونن، بخاطر بی‌کفایتی من پشیمون شدن.

ممنون از دلگرمیت🧡

"آخ چه میشد که بال‌هایی داشتم تا از زمین بلند میشدم و در پی خورشید درون فروغی جاودانه جست میزدم"      فاوست-گوته

چقدر طولانی نوشتی آخه😶‍🌫️😶‍🌫️

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر      لای موهای تو گم کرد خداوندش را ...🥀🥀     دشمنت را هم چو میخ خیمه می خواهم ، مُدام                  سر به سنگ و تن به خاک و ریسمان در گــردنش 🥺🥹💫💫

کجا زندگی‌ میکنی؟ 

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر      لای موهای تو گم کرد خداوندش را ...🥀🥀     دشمنت را هم چو میخ خیمه می خواهم ، مُدام                  سر به سنگ و تن به خاک و ریسمان در گــردنش 🥺🥹💫💫
غزت نفستو ببر بالا..... همین.

نگرانشونم، اون دوازده روز اگه ایران بودن من میمردم. دلم خالیه.

و البته درسته عزت نفسم رو بخاطر عدم تأییدهایی خانواده از دست دادم تا حدی... مهم الان ولی اینه که آیندشون خوب باشه و جاشون امن. فکر می‌کنم اینجا بهتره ولی نمیتونم بجنگم با خواستشون

"آخ چه میشد که بال‌هایی داشتم تا از زمین بلند میشدم و در پی خورشید درون فروغی جاودانه جست میزدم"      فاوست-گوته
چقدر طولانی نوشتی آخه😶‍🌫️😶‍🌫️

تکه تکه بی‌احترامی به خواننده است.

"آخ چه میشد که بال‌هایی داشتم تا از زمین بلند میشدم و در پی خورشید درون فروغی جاودانه جست میزدم"      فاوست-گوته
کامل نتونستم بخونم ولی مطمئن باش نموندنشون تقصیر تو نیست...وقتی تا اونجا اومدن و نتونستن بمونن و دوس ...

خوب آخه وقتی اومدن من همش بیمار بودم، اضطراب کار داشتم و واقعا نتونستم کاری کنم براشون. خوب تصویر خوبی ازینجا براشون شکل نگرفته. نتونستن کامیونیتی پیدا کنن، ماشین نداشتیم و ایرانیا دورن به ما. نشد براشون تفریح جور کنم

"آخ چه میشد که بال‌هایی داشتم تا از زمین بلند میشدم و در پی خورشید درون فروغی جاودانه جست میزدم"      فاوست-گوته
خوب آخه وقتی اومدن من همش بیمار بودم، اضطراب کار داشتم و واقعا نتونستم کاری کنم براشون. خوب تصویر خو ...

عزیزم واقعیت زندگی همینه 

اتفاقا بهتر که واقعیت رو دیدن و با چشم باز تصمیم بگیرن نه با توهم ایده آل 

هر کشوری هم نکات مثبت داره هم منفی 

و هیچ جا ایده آل نیست. 


تو هم خوبه خوب فکراتو بکن

اگر تصمیم به برگشت گرفتی، این نشانه ی شکست نیست. 

هزار نفر رفتن و برگشتن، هیچ اشکالی نداره 


کلی تجربه جدید پیدا کردی میتونی یه شرکت موفق اینجا داشته باشی. هر تصمیمی گرفتی ان شاء الله موفق باشی 

همیشه از الله کمک بگیر😘🙂

عزیزم واقعیت زندگی همینه اتفاقا بهتر که واقعیت رو دیدن و با چشم باز تصمیم بگیرن نه با توهم ایده آل ه ...

بله درسته حق با شماست، مهاجرت اصلا ایده‌آل نیست. هر کشوری هم باشه. من بخاطر آزادی و تحصیل اومدم و پاگیر شدم. پشیمون نیستم برای شخص خودم و راه برگشت هم هست، گرچه ناهموار. ولی مامانم میخواست بمونه ته دلش اگه برای خواهرم تجربه دلپذیرتری می‌ساختم و آنقدر زود قضاوت نمیکرد.

تنهاییم ما، فقط همو داریم ۳تایی تو این دنیا. انگار پاره‌های تنم رو باز دارم از دست میدم.

"آخ چه میشد که بال‌هایی داشتم تا از زمین بلند میشدم و در پی خورشید درون فروغی جاودانه جست میزدم"      فاوست-گوته
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز