امروز داییم نذری داشت منم رفتم کمک پخش کنم فقط هم به ادمایی نیازمند میدادیم
من وسواس دارم و وقتی به کسی نذری میدادم دلم نمسخواست دستم بهشون بخوره چون معمولا معتاد و ظاهری آشفته داشتن و به نظرم دستاشون کثیف بود
دقت کنید من از بالا نگاه نمیکنم به طرز زشتی بهشون ندادم اگر پول همراهم بود بهشون پول هم میدادم
ولی دوست نداشتم تماس پوستی باهاشون داشته باشم
بعد داییم و خالم اینا تو ماشین بودن
من پیاده شدم به یه خانمی بدم که چون دو تا ساندویچ میخواستم بهش و اون یکی دستم پر بود و هر دو شاندویچ توی یه دستم بود یکیش از دستم سر خوردو انگاری پرت شد
بخدا از دستم سر خورد
بعد اومدم تو ماشین همه یهو میگن که چرا براش پزت کردی و اونم آدمه و...
بعد خواهرم بعدا بهم گفت که خالم پشت سرم گفته نازنین اصلا دلسوز نیست
این خاله رو من خیلی دوست دارم و اونم منو خیلی دوست داره اصلا انتظار هیچس رو نداشتم
انقدر از بعد از ظهر حالم بده
از اینکه آدمو درک نمیکنن از اینکه کسی که انتظار داشتم پشت سرم حمایتم میکنه برگشته گفته نازنین اصلا دلسوز نیست
بعد الان با لحن تمسخر آمیز نشتن دارن برای بقیه تعریف میکنن
منم هر چی میگم از دستم سر خوزده گوش نمیدن