یه بار برای مراسم عاشورا رفتم مزار شهدا تنهایی بعد آخر مراسم بود
داشتم میومدم یه دختر و پسر با سه وعظ خیلی بد اومده بودن ولی بهشون هیچی نگفتم
فقط نگاه کردم و رفتم جلو دو قدم که رفتم
یهو دیدم یکی داره چادرم میکشه
برگشتم دیدم همون پسرست
چادرم سفت گرفتم نیوفته ولی دیدم دستشو آورده میخواد روسریمو بکشه
منم چون نمیخواستم دستش بهم بخوره رفتم عقب برای همیت افتادم و صورتم زخمی شد
گریم گرفته بود اومد جلو منو بزنه منم سرمو گرفتم تو دوتا دستام ولی دیدم نزد برگشتم دیدم یه پسره که از مذهبی های اونجا بود و همومیشناسیم و بابام خیلی دوسش داره اومده دستشو گرفته داره میزنتش
بعد گفت ماها هنوز نمردیم تو دست کثیفت رو به ناموس مردم بزنی
بعد زنگ زد پلیس اومدن بردنش اومد گفت خانم ... خوبید ؟ میخواین ببرمتون دکتر ؟
منم گفتم نه ممنون و اومدم