سلام عزیزدلم ممنونم بد نیستم
والا زندگیمون داغونه دیگه به ته خط رسیدیم دقیقا هردو داریم میسوزیم و میسازیم یه دعوای وحشتناکی شد این مدت
من و اون تو اینستاگرام فعالیت میکردیم چون تو شهرمون فالور خوبی داشتیم من ۳۰کا فالور داشتم و تو پیجمون از آشپزی هاش و باشگاه و کارش میذاشتیم و بخاطر همین پیجا درامدش خوب یود کلی شاگرد خصوصی جذب میکرد بخاطر همین مجبور بودم پیجم باز باشه
بعد یه درمانگاه نبش خیابونمونه و من زیاد میرفتم پیش دکتر و سرم میزدم چون یه مدت ویروس گرفتم
اونجا یه دکتری بود تا پیجمو پیدا کرده
مدام پیام میداد که عاشقتم و خودشم میدید که متاهلم
من هرچقدر بلاک میکردم اون بیشتر میومد
من اصلا جواب نمیدادم و به همسرمم نگفتم خواستم حساس نشه چونکه الکی نگران میشه همیشه سردرد میگیره و شام نمیخوره ناراحت میشه برا موردای اینجوری
تا اینکهگوشیم دست همسرم بود یهو دکتره با یه اکانت فیک دیگه پیام داد خوشگلمکجایی جواب بده
شوهرمم پیامو دید و یهو با مشت زد تو گوشم بینیم شکست کلی خونریزی کردم
توحمام سه ساعت تک و تنها نشسته بودم با یه عالمه خون و بینی شکسته .. زنگ زدم مامانم بیاد ببرم بیمارستان
مامانم اومد از حال رفتم
انقدر همسرم بی شرفه کهنموند حتی ببینه زندم یا نه
دید بینیم شکسته ولی با لگد زد زیر شکمم که حتی پریود بودم و تا یه مدت خونریزی و لکه بینی داشتم
بعد فهمید سوتفاهم بوده اشتباه برداشت کرده رفتن مطب دکتر و کلی کتکش زدن با دوستاش
دیگه شکایت کردن و هردو رضایت دادن چوندکتره میترسید اسکرین شات و پخش کنه همسرم
الان حتی یه عذرخواهی هم نمیکنه
من فقط ۸ماه بود که بینیمو عمل کرده بودم
خلاصه رفتم خونه بابام اونحا نذاشتن بمونم گفتن انتخاب خودت بوده و میسوزی و میسازی
مجبور شدمبرگردم پیشش ... یه زندگی معمولی داریم . یه مدت تو اتاق رو تختکنارم میخوابید بعد خودش کلا رفت تو هال شبا و اصلا نمیومد تو اتاق
منم چند روزه وسایلمو کلا جمع کردم اوردم یه اتاق دیگه کل وسایلمون جداست حتی عکسای مشترکمون رو تو خونه کلا جمع کردم اونم عکسای مشترکمون و تو پیجش حذف کرد حتی تو پیجش زده بود متعهد ... اونم برداشت
فقط غذارو میخوریم باهم و برمیگردیم تو اتاق زیادم حرف نمیزنیم باهم
نهایت بهش میگم این وسیله یا خوراکی رو بیار و غذا امادست
منم شروع کردم دارم امسال جدی برا کنکورم میخونم چون شرایطم خیلی خوبه اون کلا سرکاره منم تایمم آزاده اتتقمم جداست راحتم
شب تا صبح میخونم که ۱۴۰۵ برم یه دانشگاه خوب تو تهران و بتونم مستقل شم و طلاقمو بگیرم
برا ادامه تحصیل بابام خیلی پشتمه خیلی هزینه میکنه چون فکر میکنه زندگیمون خوب شده و منم دارم درسمو با خیال راحت میخونم
ولی نمیدونه به محض اینکه دانشگاه تهران اسمم اومد سریع میرم تهران و از همسرم طلاق میگیرم